[+]
براي اين روزها- براي نشان دادن
ميتوان وقتي خسته و درمانده از سرِ کار (از سرِ زمين) بر ميگرديم خانه،
وقتي ميخواهيم سر کوچه از تاکسي پياده شويم،
وقتي ميگوييم: «آقا! خدمت شما! سر کوچهي پاييني پياده ميشوم.»،
دستي بر شانهي او کشيد و گفت: «خسته نباشي! شب خوبي با خانواده داشته باشي.»
ميتوان وقتي دم غروب کوچه را تا رسيدن به خانه طي ميکنيم، در آن هواي زيباي دمکردهي بهاري که عطر برگهاي براقِ تازهجوانهزده کوچه را پر کرده، دستها را باز کرد و نفسي عميق کشيد و به عابران متعجب لبخندي زد و نفسي ديگر کشيد.
ميتوان در يخچال را گشود و پايين رفتن جرعه جرعهي شربتي خنک را آگاهانه تجربه کرد،
ميتوان در گرماي عصرگاهي تمام لباسها را کَند و با آن وزنهها کشتي گرفت، ميتوان آنقدر نفسنفس زد که غرق در گرماي خود شد، غرق در گرماي خود بودن، گرمايي دلنشين.
ميتوان وقتي عرق سراپا را فراگرفته، دويد زير دوش آبِ يخ و يک لحظه مغز را راحت گذارد که از تعجب ساکت شود،
ميتوان درِ بالکن را گشود تا هواي بهاري با هزاران عطر و بو آرام و با احتياط وارد خانه شود و به هر گوشهي آن سرک بکشد.
ميتوان در بالکن نشست، ميتوان گوجهسبز خورد، ميتوان به برگهاي درخت خرمالو خيره ماند و از ترشي گوجهها چهره در هم کشيد.
ميتوان در آن لذت بيانتها، نشست و با آغاز ورزش نسيم خنک، شروع به خواندن چيزي کرد که اشتياق را برانگيخته است.
ميتوان وقتي خورشيد روزمان را ترک ميکند، درست وقتي که همان پرندههايي که اسمشان را نميدانم سر و صدا ميکنند، براي لحظهاي به تشابه رنگ آسمان با رنگِ ... خيره ماند، در را بست و بساط چايي را راه انداخت.
ميتوان در داخل مبل فرو رفت، دل سپرد به نواخته شدن تکتک گامهاي SONGS FROM SECRET GARDEN، و گرماي چايي را حس کرد.
ميتوان نفسي عميق کشيد و حتي بيشتر فرو رفت، ميتوان چشمها را بست،ميتوان پرواز خود را ديد.
ميتوان از لحظه لحظهي زندگي لذت برد، اگر آگاه باشم و اگر بدانم که ميتوانم آن بينهايتي که دوستش دارم را ...