RSS feed
Comments Feed

سايت‌هایی که می‌‌بینم:

The NY Times
Slashdot.org
kurzweilai
The New Yorker



نوشتن نیکوست و تفکر نیکوتر.
-هرمان هسه



نقل مطالب اين وبلاگ با ذکر منبع آزاد و استفاده از آن‌ها در جاي ديگر منوط به بيداري وجدان و کسب اجازه است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?


Monday, February 07, 2005

[+]  از آمدن‌ها و بردن‌ها.

خب،‌آدم بايد حقيقت رو بگه. اين Jِ عزيز هرچي دل داشتيم برده.
از سحرِ عزيزم ممنونم. دوست خوب به اين مي‌گن که به دادِ آدم برسه! اگه کمک اون نبود شايد ديگه چيزي اين‌جا نبود.
پ.ن:اونايي که J رو نمي‌شناسن ، بپرسن. شايد گفتيم. D:
پ.ن: منظور نويسنده از اين‌جا، اين‌جا نبوده است. بلکه در حين نوشتن با انگشت به جايي اشاره مي‌کرده و تنها با دست چپ تايپ مي‌کرده. اين رو مي شه از روي دست‌خط‌ش فهميد.

By Armatil at 2/07/2005 01:14:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Friday, February 04, 2005

[+]  rubber

just to rub out that piece of the confessions of my ill transparent mind out.

By Armatil at 2/04/2005 02:14:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  On time

اين کاري که مي‌خوام انجام بدم احتياج به زمان‌بندي‌ِ دقيقي داره. دوستاني که از دسته‌ي جيمبولي‌کا کاران هستند لطفاً سعي‌شون رو بکنن. هرچند بعضي‌ها دارند منع‌م مي‌کنند. اما من اين‌کار رو انجام مي‌دم. خواهيد ديد.
اميدوارم بعد از مدتي ظاهر اين‌جا عوض بشه. باطن‌ هم البته. ولي خودم که مي‌دونم دارم چي‌کار مي‌کنم مي‌فهمم چه کاريه. شايد بعيد بود از من همچين کاري. اما تصميم گرفته شده. ماجراجويي شايد بشه گفت بهش.
دقيقاً مطمئن نيستم. اما سياستِ بين‌الملل و دعاوي حقوقي هم که يک جورايي به پروژه‌ام مربوط مي‌شن مي‌تونن انتخاب خوبي باشند. ولي اگه بتونم احتمالاً يک سايت خواهد بود با بخش‌هاي مختلف. شايد هم يک تک‌صفحه با همه‌ي اين‌ها و چيزهاي ديگر.
وقتي به اين کار هفته‌ي بعد فکر مي‌کنم، احساس جالبي پيدا مي‌کنم. اميدوارم بشه.
راستي دوستي مي‌گفت که WordPress روي Windows-ISS هم نصب مي‌شه و مي‌شه از Blogger به اون Import کرد. اين ها را بايد نگه‌داشت در جايي به وسعت خودم، وقتي فقط خودم مي‌فهمم‌شان. زياد غيرمنتظره نبوده البته، چون هدف همين بوده. اما شايد گذاشتن آن‌ها در جايي که همه بتوانند بخوانند نقض غرض بوده. در هر شهري نمي‌توان خانه‌اي با ديوار کوتاه ساخت، نه به خاطر اين‌که نمي‌شود داخل حياط شلوار کوتاه پوشيد. بعضي خانه‌ها حتماً بايد پنجره‌هايشان حفاظ داشته باشد،‌ راستي وقتي اتاق زير شيرواني نداشته باشي مجبور مي‌شوي از ميان نرده‌ها عبور کني تا از خانه فرار کني. آن‌ها اما گويا اتاق زير شيرواني را براي همين ساخته بوده‌اند. Emeregency Exit لابد....
فکر کنم خيلي مرموز شده بودم. دو تا آقاي نگهبان خيلي محترمانه اومدند نزديک و گفتند که بهتره از اون محوطه خارج بشم،‌چون ممکن‌ه بعداً برام دردسر درست بشه. اگه مي‌دونستند دارم چي‌کار مي‌کنم، حتماً....
يا شنبه يا يک‌‌شنبه، يا دوشنبه،‌يا سه‌شنبه، يا چهار‌شنبه، يا پنج‌شنبه، يا جمعه و يا شنبه‌ي بعد. بالاخره کارشو انجام مي‌ده. اون موقع شايد اون نگهبان‌ها برن فيلماشونو مرور بکنن و ببينن که يه Simpsone زردِ کوچيک داره براشون دست تکون مي‌ده. شايد حتي انتخاباتي هم انجام نشه. البته اين‌ش ديگه به من مربوط نيست. هيچ مسوليتي در اين مورد قبول نمي‌کنم. اين Side-Effectش بوده اگر اتفاق بيوفته.
هيچي اصلاً
شبت بخير.


پ.ن: معماي جالبي‌ه، نه؟ مثل همون طويله‌ي مبله براي دو نفر خر. يا دو قبضه يا دو قلاده.

پ.ن: من در اين‌جا اعلام مي‌کنم هيچ موقع دلم نخواسته کسي از چيزي که اين‌جا مي‌خونه ناراحت بشه. اما اگر کسي ادعايي داره، من معذرت مي‌خوام. مي‌دونم که توجيه کردن کار درستي نيست. اما بايد همه‌گي بدونين اگر هم‌چين اتفاقي افتاده فقط تقصير من بوده و عقل ناقص من.
پ.ن: the final countdown has started.

By Armatil at 2/04/2005 01:08:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Thursday, February 03, 2005

[+]  اثبات

يک اثبات بسيار محکم. اين رو ديگه نميشه انکار کرد. منتظر باش.

By Armatil at 2/03/2005 02:45:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  که من دوش چه سان بوده‌ام

جان جهان دوش کجا بوده‌اي؟         ني غلطم، در دل ما بوده‌اي.
آه، که من دوش چه سان بوده‌ام،      آه، که تو دوش که را بوده‌اي.
رشک برم کاش قبا بودمي،           چون که در آغوشِ قبا بوده‌اي.
زهره‌ ندارم که بگويم تو را،          بي منِ بي‌چاره کجا بوده‌اي.
آينه رنگِ تو عکس کسي‌ست،        تو ز همه رنگ جدا بوده‌اي.

-

By Armatil at 2/03/2005 01:18:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  از درد کشيدن.

کلاس چهارم ابتدايي بود که فهميدم بدترين درد، درد شکستن استخوان هست.
اواسط دوره‌ي دبيرستان متوجه شدم دردي که از يادآوري شکافته‌شدن سر به‌وجود مي‌آد، خيلي بدتره.
و امروز،
و امروز فهميدم که همه‌ي اون‌ها در مقابل درد‌ي که الان دارم تحمل مي‌کنم، تقريباً هيچ بودند. خيلي سخت‌ه. سخت‌تر از اوني که بشه در مورد تحمل کردن‌ش چيزي گفت. وقتي مشکلي پيش مي‌اد که مي‌فهمم‌ش، حداقل دلم خوش‌ه که مي‌دونم چي رو مي‌خوام حل کنم. وقتي مي‌دونم حقيقت رو اما هر چه قدر تلاش مي‌‌کنم نمي‌تونم قانع‌ت کنم. وقتي مي‌دونم که داري اشتباه مي‌کني، اما نمي‌تونم دليل قانع کننده‌اي نشون بدم. وقتي اون‌قدر برام واضح بوده که هيچ موقع به پيدا کردن دليل فکر نکردم. وقتي دارم با خودم کلنجار مي‌رم که «آخه، اين که واضح‌ه!‌ پس چرا من نمي‌تونم ثابت‌ش کنم. پس چرا اون روش‌هاي حل مساله ديگه جواب نمي‌ده؟!»، وقتي دليلي ندارم، دليل که دارم اما نمي‌دونم چرا قانع کننده نيستند. وقتي خودم رو هل مي‌دم که يه چيزي بگم تا از آخرين فرصتم استفاده کنم. وقتي متهم مي‌شم به دروغ. وقتي متهم مي‌شم به مردم‌آزاري. وقتي مي‌دونم چقدر منتظري که قانع‌ت کنم اما نمي‌تونم. وقتي مي‌بينم نتيجه‌اي که از کارم انتظار داشتم داره کاملاً برعکس مي‌شه. وقتي چيزايي که مي‌شنوم له‌م مي‌کنه، وقتي مي‌بينم دارم آزارت مي‌دم، صداي هق‌هق‌ت رو مگه مي‌شه فراموش کرد. وقتي دستامو مي‌زارم تو جيبام و کلاهمو مي‌کشم رو سرم و مي‌رم خلوت‌ترين بزرگراه رو از بالا تا پايين و از پايين تا بالا تمام قدم‌هامو مي‌شمارم و با هر قدمي دليلي پيدا مي‌کنم و با قدم بعد مي‌فهمم که اينم راضيت نمي‌کنه. وقتي اون قدر سنگينه که مادرم با اولين کلمه‌‌اي که مي‌گم، متوجه کمرِ شکستم مي‌شن. وقتي همين که چشام رو روي هم مي‌گذارم مغزم داغ مي‌کنه. وقتي تو تاريکي ولو مي‌شم کنار يخچال و به برفک‌هاي داخل‌ش و سردي زمين حسوديم مي‌شه. وقتي به آب‌نمک فکر مي‌کنم. وقتي مي‌شنوم که بايد خودمو با آب نمک بشورم. وقتي ازم پرسيد کدوم خاطره‌‌ي بدِ زندگي‌م رو دوست دارم که فراموش کنم و وقتي داشتم راضي‌ش مي‌کردم که هيچ خاطره‌اي به خاطر بد بودن فراموش نمي‌شن و يک لحظه احساس کردم که داره فکر مي‌کنه عجب شاگردي خواهم شد من در اون سه روز.
شايد وقتي ديگر...

for the J of B

By Armatil at 2/03/2005 01:08:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Wednesday, February 02, 2005

[+]  داشتن.

کم‌کم دارم احساس مي‌کنم که دارم‌ش!‌ ممنونم. اصلاً قابل فراموش شدن نيستي.
ساعت: 5:30

پ.ن: نخير، انگار نمي‌شود، اگر گذاشت باورش کنيم؟!؟! چرا باور نمي‌کني؟
ساعت: 5:40

By Armatil at 2/02/2005 05:21:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


وبلاگ‌هايي که می‌‌بینم، یک نگاهی بیندازید



آرماتيل را به ليست خود اضافه کنيد.
[+]footer

All rights reserved for Armatil.com © 2003~2006