[+]
پیام
دوشنبه
4
آبان
1383
Oct 25th, 2004
احساس بیسوادی شدید
احساس حرکت ناامن روی
لبهی پرتگاه
احساس افتادنی نزدیک
احساس، دریافت
پیام! پیغام !پیامرساندن!
پیامبری!
من
شماها، همه گی
همهی آنچه من دارم، همهی
من، آنچه به من اضافه شده است.
من
تازه
لخت
من اکنون در میانه
پوشانده
لخت تر
خب تموم شد! اگه حوصلهی
خوندم فکر کردنهام رو نداری، همینجا تموم میشه! بعداً نگی که حیف وقت !
چشمانم را که باز کردم هوا
تقریباً تاریک شده بود و شدیداً گرسنه میبایست میبودم
اما انگار فراموش کرده بودم
گرسنهگی را
به زحمت گوشیام را روشن
میکنم تا پل را دوباره بسازم
و ساعت، شش و نیم است
خبری نیست گویا، فراموش شدن
شاید، که البته بد هم نیست.
دستم را روی صفحهاش
میگیرم
و تاریکی دوباره اتاق را در
آغوشش پنهان میکند.
کمی بالاتر و دوباره روشن
میشود
درست مثل دود و سرخپوستها
و من به پیام میاندیشم.
به اینکه این به هر حال
حاوی پیامی است و به این که کمترین تلاش برای هل دادن اندیشه چه می تواند باشد
نتیجهی ساده و زودهنگامی
که بهدست میآید این است که تغییر لازمهی داشتن پیام است
از چیزی که هیچ تغییری در
راستای هیچ محوری نکند، نمیشود پیامی استنتاج کرد.
منظورم این نیست که با
کمترین تغییر میشود به آنچه فرستنده مدنظر داشته رسید، بلکه دارم در مورد
اینکه بتوانیم از فرآیندی چیزی برداشت کنیم فکر میکنم
وقتی اتفاقی نمیافتد،
نمیتوان از آن "نیوفتادن اتفاق" برداشتی کرد.
(
این صدای خانومه زرین
اوزار داره دیونه میکنه!)
اما این ثبات در بستر زمان
معنی پیدا میکند و شرط لازم برای ناتوانی در استنتاج از آنچه بیتغییری مینامم،
در نظر داشتن آن از لحظهی آغاز فرآیند است. که امیدوارم منجر به معکوسپذیر نبودن
نگاشت رویتپذیری شود.
ولی واقعاً بیسوداماااا،
نمیدونم این چند ساله چه غلطی داشتم میکردم، دوست دارم بندازم تقصیر نظام آموزشی
این هیچ غلطی نکردن رو، اما هر چند که اگر این کار رو نکنم دلیل برائت سیستم
نمیشه، اما این راهاش نیست، به صورت احمقانهای دوست دارم خودم رو متهم کنم، این
رو این ترم کاملاً متوجه شدهام که خیلی وقتها میتونستم تقصیرها رو بندازم گردن
غیر-خودمها، اما شدیداً نخواستم این کار رو بکنم. شاید دارم دنبال دلیل میگردم،
شاید مازوخیست شده باشم، حتی
شاید دنبال تطهیر شدنم!
آخرین باری که پیش
روانشناس رفته بودم فقط "اضطراب" رو تونست ببینه،
نمیدونم چرا احساس میکنم
وقتی پیش روانشناس یا همچین چیزایی میرم، انگاری دارم روش تاثیر میذارم و
نمیشه که به طور معمول طبابتاش رو انجام بده،
اوه، اوه، از کجا اومدیم،به
کجا رسیدیم.
آهان، پس آخرش این شد که
سمت چپی میگه که تغییر لازمهی در بر داشتن پیام است و سمت راستی شرط میزاره روش
که لزوماً باید از لحظهی شروع فرآیند تمام اطلاعات رو داشته باشی!
و سمت چپی دوباره میگه که
اما اگه دانشی از فرآیند داشته باشی مثلاً بدونی طرف آدمه (هاها! عجب اطلاع
دقیقی!کجایی گرین جان که ببینی تئوریات رو مسخره کرده این بچهی بیسواد!)،
میتونی یه چیزی درست کنی شبیه همونی که میخوای ببینی در چه وضعیه، بعد بیای بگی
خب حالا اگر به اون آدمک، این رو میدادیم بخوره چطوری حالاش به هم میخورد، بعد
بیایی ببینی اون آدم واقعیه چطور بالا میآره، اون وقت سعی میکردیم اون آدمک ذهنی
رو حالا با یک روشی(آره جون خودم! روش از کجا میخواستم بیارم! ) به اون واقعیه
نزدیک کنیم. دارم چیکارم میکنم؟دارم
Time-Series
رو با
State-Estimation
میریزم رو هم که ببینم چیمیشه! به
این میگم
Single-Brain-Storming .
دارم احساس میکنم که
میخوام به این نتیجه برسم که از هیچ پیامی نمیشه چیزی استنتاج کرد....
خب،خب، خب...
یهبار دیگه صورت مسالهرو
مرور کنم، ببینم اصلاً مساله چیه نصفه شبی!
خب داریم به یک آدمی نگاه
میکنیم، یا چیزهایی که ازش دریافت میکنیم رو مرور میکنیم، یهکم سیستمیتر-اش
این میشه که، یک سیگنالی داره میآد، میخوام ببینم کِی میتونم بگم که این سیگنال
هیچ اطلاعاتی نداره تو خودش! اوه! یاد طیفگسترده اوفتادم یهو! اونجایی که اگه
طرفات رو بشناسی میتونی از خشخش هوا اونی رو که باید بیرون بکشی! بیخیال ! یه
فرض خوب میکنیم، که بتونیم با دقت بینهایت اندازهگیری رو انجام بدیم! بدون
اغتشاش! آخ! چه دنیای خوب مزخرفی میشد! خوب چون خوبی زیاد هم خوب نیست یادم باشه
که زودتر این فرض رو کنار بگذازم!
با همچین فرضی ...
صبر کن ! صبر کن! میدونی
خوبی این موضوع چیه!؟ اینکه اگه به این نتیجه برسم که هیچ موقع نمیشه گفت که
بخاطر فلان خاصیت فلان اتفاق نمیشه ازش چیزی برداشت کرد، چه گاراشمیشی میشه! اون
موقع میشه از هر هیچای برداشتی داشت و چون هیچِ1 با هیچِ2 تفاوت دارد، پس ميتوان
از هر هیچی به هر نتیجهای رسید!
حتی با چنان دنیای خوب
فرضای هم نمیشه با ندیدن تغییر در رشتهی دریافتها، ادعای ثباتاش رو داشت! خب
کاری نداره که! کافیه من پلکهام رو ببندم! این شکلی من روي این فرآیند تاثیر
میگذارم( مگر نه اینکه همهی ما داریم تو این دنیا نفس میکشیم! با دقت بینهایت!
خب! پس کافیه یه سیگنالی وارد این سیستم بکنیم تا ببینیم نتیجهاش چی میشه! ) اگر
بازم این خروجی که با دقت بینهایتی اندازه گرفته میشه تغییری نکرد چی میشه گفت!؟
اممم.....ممممم.. میشه گفت که یا این دو تا از هم مستقل هستند! یا اینکه اون
سیستمه واقعاً هیچ پیامی نمیفرسته! اوههه....ههه. یعنی اگه
SMS
زدی و دیدی که طرف جواب نمیده یعنی
اینکه داره میگه من جواب نمیدم! یعنی اینکه من دارم خودم رو متهم میکنم! یعنی
اینکه من داشتم خودم رو گول میزدم در واقع! وقتی چیزی نمیگم نمیتونم بگم که خب
من که چیزی نگفتم! و این دلیل نمیشه که من روی این فراکنش تاثیر نذاشتم! نگفتم
مازوخست شدم! تازه این امواج مغزیو اینا هم که هست!
آهان! شاید اصلاً وابسته
نباشن! چه میدونم! مثلاً پیامی که میفرستیم اصلاً بهاش نرسه! یا ادعا بشه که
نرسیده! یا برسه اما بگه که نرسیده! خب اگر بگه که یعنی تغییر کرد. خب نگه! اما فکر
کنه که میتونست نرسیده باشه! خب !از این فکر اش میفهمیم دیگه! مثلاً دقتمون
بینهایته!
خب! خب!تو دنیای زیبای مزخرف
ایدهآل، که همه چی خودشو به همهچیز دیگه وابسته میکنه، همیشه داره پیام
میرسه!پیامهای موهومی شاید! اما میرسه! همون قضیهی رسیدن همهچیز از هیچ چیز !
بد هم نشده که این
اغتشاشها وجود دارند! شایدم بهتره بگم، خوبه که تواناییهامون محدوده! اه! همه چیز
که بههمه چیز وابسته شد!
این روش نوشتن یک مشکل بزرگ
داره اون هم اینه که وقتی سریعتر از نوشتن فکر میکنم، خود فرآیند نوشتن هم جزوی
از کارهایی میشه که باید بهاش فکر کنم! و خوب چون هنوز نمیتونم ناخودآگاه
بنویسم! مجبورم هر چند لحظه یک " تصویر لحظهای" از افکاری که دارن میچرخاند این
بالا بگیرم و بفرستم به حافظهی میانیی که هر چی بهاش بدی رو تبدیل میکنه به
کلمه، حرف، زاویه، سطر، انتخاب انگشت! فشار، اندازهگیری، دیدن و.... / بنابراین
الان که دارم دوباره چیزایی که نوشتم داره پیوستهگیشون برام تداعی میشه! اما
برای کسی که همون پروسه تفکر رو نگذرونده باشه، شاید این افکار میانی براش راحت
تولید نشه (که خب اینطوری نمیشه معمولاً و این دومیه که میخوام بگن معمولاً
اتفاق میاوفته!) یا هم تفاوت این فکرها با اونی که من داشتم به قدری زیاده که
خواننده مجبوره در هر چند لحظه از تفکر میانی جدیدی استفاده کنه، و اگر تخیلش زیاد
خوب(در این مورد یعنی آنچه که من دارم یا نزدیک به آن) نباشد، به این نتیجه برسه
که اصلاً اونی که اینها رو نوشته میخواسته چه چیزی رو بگه! یا اصلاً میخواسته
چیزی بگه؟ هاها!
خوب دیگه باید رفت برای
بخور بخور! دیگه داره وقته بخور بخور تموم میشه!
پیام! تاثیر! فکر! خیال!
گذار! اغتشاش! نوشتن!
اما شاید اینگونه نوشتن را
ادامه بدم! درسته که زیر سطح نویزه! اما خب، کد داره دیگه لابد!;)
به پیام میاندیشم،