RSS feed
Comments Feed

سايت‌هایی که می‌‌بینم:

The NY Times
Slashdot.org
kurzweilai
The New Yorker



نوشتن نیکوست و تفکر نیکوتر.
-هرمان هسه



نقل مطالب اين وبلاگ با ذکر منبع آزاد و استفاده از آن‌ها در جاي ديگر منوط به بيداري وجدان و کسب اجازه است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?


Saturday, May 31, 2008

[+]  کی برده، کی نبرده

آیا شما موافق اندیشه‌ی مبتنی بر «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود» هستید؟
یا مثل من فکر می‌کنید به گنج رسیدن بعد از رنج بردن باورپذیرتر می‌شود؛ یا حتی این‌طوری بیشتر می‌چسبد؟
برای بیشتر شدن مقدار هم‌اندیشی‌مان، می‌خواهم این را هم اضافه کنم که «آیا می‌شود گاهی وقت‌ها مازوخیست‌وار با رنج دادن به خودمان بیهوده بکوشیم احتمال به دست آوردن گنج را بیشتر کنیم؟»
مثل خیلی چیزهایی که همین‌طوری فرو رفته در خاطره‌ها‌(مان/یم)؛ مانند همان که معلوم نشد چه کسی به نویسندگان یاد داده بگویند «راه رفتن دو نفری زیر باران احساس خیلی لطیفی ایجاد می‌کند».

By Armatil at 5/31/2008 02:05:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  گیرانه

چند باری اشاره کرده بود که اگر زودتر برویم و یک چیز ناقص ببریم، بهتر است از اینکه دیرتر برویم، اما کامل‌تر. ولی مگر در این‌جانب کارساز بود؟! آنقدر طول‌اش دادم که دیگر تماسی نگرفت. به نظرم رسید که از سودی که قرار بود از این کار عایدش شود صرف‌نظر کرده بود.
جدای از این‌که وقتی به دلیل‌های این اخلاق خودم فکر کرده‌ام، به چه نتایج شگفت‌آوری رسیده‌ام؛‌ بالاخره راضی شدم که برای ارائه شدن به اندازه‌ی کافی مناسب است.
زنگ زدم که هماهنگ کند برای دو جایی که قرار بود برویم. پرسید چه ساعتی وقت دارم، و من در نهایت اعتماد به نفس گفتم، «امروز هر ساعتی باشد، خوب است. امروز را برای همین کار اختصاص داده‌ام.» و خوب، دست‌اش درد نکند که زنگ نزده بود
قبل از اینکه وسایل را جمع کنم و آماده‌ی حرکت شوم، کنجکاوانه تصمیم گرفتم یک‌بار دیگر کل پروسه را به صورت آزمایشی طی کنم تا ببینم زمان‌بندی مناسبی دارم یا نه.
باورم نمی‌شد، چیزی که شاید بیش‌تر از بیست بار امتحان کرده بودم و همیشه درست بود، الان خراب شده باشد.
می‌توانید تصور کنید چه حالی پیدا کردم.
امروز سه روز بعد از آن روز است، و فردا دوباره قراری خواهم گذاشت. همه چیز چندین بار آزمایش شده است. همه چیز آماده است. ببینم فردا شب می‌توانم کمی خیال‌بافی کنم یا نه.

در طی هفته‌ی گذشته یک نتیجه‌ی غیر مترقبه هم به دست آمد که نشان می‌دهد این کاری که مشغول انجام آن بودم یک ربط‌هایی به آن دارمای معروف ‌مان دارد. صبح‌ها بسیار زودتر از حد معمول از خواب بیدار می‌شدم و شب‌ها معمولاً به زور خودم را می‌خواباندم.
جالب‌تر اینکه اصلاً دوست ندارم این کاره باشم. آخر ما خودمان را چیز دیگری دیده بودیم. باید مجموعه‌ی کارهایی که مشغول‌شان بودم را نجزیه کنم و ببینم کدام قسمت آن اینطوری من را گیرانده بود.
به هر حال فردا آغاز دیگری است؛ هر طوری که باشد.

By Armatil at 5/31/2008 01:31:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Saturday, May 17, 2008

[+]  سامورایی

یکی بودن «نظاره‌گر»، «نظاره‌شونده» و «خود فرآیندِ نظارت»

Labels:

By Armatil at 5/17/2008 04:17:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  به هر حال

تصمیم گرفتم هیچ موقع نگم:‌ «دیگه دیره» و نترسم از اینکه یک موقعی اینو بگم/بشنوم. به‌هرحال هیچ موقع دیر نیست.

Labels:

By Armatil at 5/17/2008 02:15:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  من: کشته‌ي اون آرشیو

مثل این می‌مونه که هر دفعه کارِت به مستراح می‌افته، یا هر دفعه بادی از خودت خارج می‌کنی (خُب، باشه، خارج می‌شه!‌)‌؛ با ذکر تاریخ و ساعت، محتویات‌اش رو یادداشت کنی و برای هر بسته یک عنوان هم انتخاب کنی. بعد این‌ها رو به‌ شکل‌های مختلف آرشیو و لیست کنی و کراس‌رفرنس و اینا. حتی بتونی توش «سرچ» انجام بدی.

آره خیلی شبیه همینه نوشتن‌ (ـهای من) توی وبلاگ. یک جاهایی‌اش برای ادامه زندگی لازمه، یک جاهای‌ش هم اضافات فانتزی/تکنولوژیک‌ه.

Labels:

By Armatil at 5/17/2008 02:11:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  سیاهِ فرفری

دیدن بره‌ی کوچکی که آهنگین می‌رقصد.

Labels:

By Armatil at 5/17/2008 01:04:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Sunday, May 11, 2008

[+]  اردیبهشت

بی‌انصافی‌ست که از اردیبهشت ننویسم.
صبح‌های زود، طلوع آفتاب
و عصر‌ها، درست بعد از غروب.
طبیعت چه در هیاهوی ساکنِ پر شوری‌ست.
برگ‌های براق، دوباره در آغوش نسیم.
حیف نیست بدون دیدن حتی یک طلوع این روز‌ها از دست بروند؟

Labels: ,

By Armatil at 5/11/2008 08:26:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  بادبادک‌باز


وفادار ماندن به یک دوست در مسیری سخت؛
«هنوز راهی برای دوباره خوب بودن هست

Labels:

By Armatil at 5/11/2008 08:00:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


Saturday, May 10, 2008

[+]  جرقه

نظم، تعادل، تکامل و شعور،
آن جرقه‌ی کوچکی که شعله می‌گیرد و گرما می‌بخشد.

By Armatil at 5/10/2008 01:27:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Friday, May 09, 2008

[+]  کوتاه و گرد

به کسی که قبلاً بسیار می‌خواست‌اش، و اکنون دور از هم هستند گفت:‌ «هیچ راه درست و نادرستی وجود ندارد. آن‌قدر روی‌ات کار می‌کند، تا بتوانی دوست بداری».

Labels:

By Armatil at 5/09/2008 06:26:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  در درون پوسته

کاری در یک سازمان دولتی داشت. کاری که تا موقع استراحت ظهر تمام نشد.
منتظر؛ لمیده است روی یکی از صندلی‌های کنار راهرویی که دو طرف‌اش را سرتاسر صندلی چیده‌اند.
و حالا که صندلی‌ها پر شده‌اند کسانی که روی فن‌ها نشسته‌اند نگاه‌هشان را می‌چرخانند تا جای کسی که برخاسته را بگیرند.
راه‌رویی‌ست با سفقی بلند.

با خانم این دستی صحبت کوتاهی رد و بدل می‌‌کند و دسته‌ی کاغذی را که در همین حین کمی آن‌طرف‌تر زیر پای عجول کسانی که دیر رسیده‌اند، پخش می‌شود؛ نگاه می‌کند.
از آقای این دستی که حالا مکالمه‌ی تلفنی‌اش -که چندان هم خوشایند نبود- تمام شد، سؤالی می‌پرسد.
با دختری که روبرو نشسته چند نگاه رد و بدل می‌کند.
کسانی که دیر رسیده‌اند، هنوز در تلاطم‌اند.
از کنار بطری آب که تازه خالی‌اش کرده، کتاب کوچکی بیرون می‌آورد و صفحه‌ای را که نشانی در آن میان قرار دارد، باز می‌کند.
«... مولکول‌ها تغییر می‌کنند،‌ سلول‌ها می‌میرند. اما آگاهی، در برابر مرگ ماده‌ای که بر آن سوار است دوام می‌یابد. ...»

پایین سقف سکوت سنگینی حاکم است. انگار دنیایی‌ست جدای از هیاهویِ در جریانِ فاصله‌یِ دو متری از کف زمین.
آن بالا همه چیز ساکن است.
و چقدر ما محدودیم؛ تمام رشد‌کردن‌مان، روابط‌‌مان، تجربه‌های‌مان، ترس‌های‌مان، آرزو‌های‌مان، نقش‌های‌مان، شکست‌ها و موفقیت‌مان در همین فاصله‌ی دو‌سه متری شکل می‌گیرد.
و هر چه قدر هم که وسیع باشد، تمام اتمسفری که زندگی‌مان در آن جریان دارد، مانند حرکت در میان پوسته‌ی نازک پیازی‌ست که روی یک توپ تنیسِ آبی رنگ کشیده شده است.
و چه امکان وسیعی‌ست؛ چه دل‌بسته‌کننده.

Labels:

By Armatil at 5/09/2008 04:23:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  اثر

شاهد بودن، جرأت زیادی می‌خواهد. اینکه تنها نظاره‌گر باشی و هیچ دخالتی نکنی، حتی دیده نشوی.

این که نتوانی کاری کنی، ‌یا اینکه بتوانی و نخواهی، داستان دیگری‌ست.

Labels:

By Armatil at 5/09/2008 02:26:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  راحت

هیج تلاشی طلب نمی‌کند، بلیپ‌ بلیپ، همه چیز جا می‌افتد و پیش می‌رود.
وقتی بخواهد جاری شود، جاری می‌شود و هیچ نیازی به ساختن تکه‌های زمان نیست تا احساس‌اش کنی. جاری می‌شود و می‌شوید، مانند «محو کردن تلخی عصاره‌ی بنفشه‌های وحشی در آب رود».

By Armatil at 5/09/2008 12:38:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Monday, May 05, 2008

[+]  آن اولی

به تماشای برنامه‌ی در مورد فضای بین ستاره‌ای نشسته بودم. وقتی تمام شد دیدم چند چیز تازه که قبلاً اطلاعی از آنها نداشتم یاد گرفته‌ام.

کتابی می‌خوانم و چیزی در پایان می‌آموزم. چیزی که احتمالاً نویسنده آن را می‌دانسته.


چنین وقایعی قاعدتاً باید زیاد پیش آمده باشد. چند وقتی که یاد گرفتن‌هایم را نگاه می‌کنم، به این نتیجه رسیده‌ام که «آگاهی‌ام از نا‌آگاهی‌هایم، پایه‌ی استنتاج استقرایی دارد». به این معنی که وقتی موضوع جدیدی را می‌بینم و متوجه می‌شوم که نسبت به آن کاملاً بی‌اطلاع بوده‌ام، این دانسته باعث این نتیجه می‌شود که چیزی دیگری نیز در همان حواشی باید باشد که من از آن نا‌آگاه هستم. و طبیعی‌ست که این دانسته‌ی جدید که من از آن بی‌اطلاع بوده‌ام به واسطه‌ی قرار داشتن آن دانسته نزد کسی دیگر بوده است،‌ که به من منتقل شده ‌است؛ وجود کسی دیگر که این آگاهی نزد او بوده لازم بوده است.

با این نتیجه، سؤالی که برای‌ام پیش می‌آید این است که «اگر وجود داننده‌ای لازم بوده تا دانستن وجود نادانسته‌ای به کسی منتقل شود‌؛‌ اون اول‌اول‌ها، اون موقعی که هیچ کسی تجربه‌ای نداشته، اون دانسته‌ی اولیه از کجا اومده؟»


پ.ن: داشتین که، دیگه اون مدل «شده است، و نیز متوجه می‌شوم ...» این آخر کار ته کشید. ;)
پ.پ.ن: شاید بی‌ربط نباشد با نتیجه‌ی جواب به این سؤال که «دو بعلاوه‌ی دو مساوی می‌شود با چهار را انسان‌ها اختراع کرده‌اند یا کشف؟»

By Armatil at 5/05/2008 10:20:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


Friday, May 02, 2008

[+]  از نیکویی‌ها

«غم دل به دوست گفتن» بسیار نیکوست. دوست خوب هم که معلوم است.

Labels:

By Armatil at 5/02/2008 10:27:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  جالب‌تر‌ بوده است

یک چند وقتی اینجا دچار رعشه است. چیزهای جالبی شاید نتوان پیدا کرد‌( با اعتماد‌به‌نفس قابل تحسین که مثلاً قبل تر چیز جالبی حتماً پیدا می‌شده، اصلاً پر بوده از چیزهای جالبی که مردم خودشان را برای‌شان می‌کشتند.)
نشان از گذار دارد، می‌گذرد و دوباره در نقطه‌ای دیگر گیر می‌افتد.

Labels:

By Armatil at 5/02/2008 08:09:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  کاری نیک

باید فیلم‌هایی را که می‌بینم اینجا بنویسم.
بهتر است درباره‌ی کتاب‌هایی که می خوانم اینجا بنویسم.
نوشتن درباره‌ی چیزهایی که یاد می‌گیرم خوب است.
اگر اینجا برای این است که روزی بیایم و ببینم چگونه بوده‌ام و چگونه هستم، نوشتن در مورد اینها کار نیکویی است.

Labels:

By Armatil at 5/02/2008 07:55:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


وبلاگ‌هايي که می‌‌بینم، یک نگاهی بیندازید



آرماتيل را به ليست خود اضافه کنيد.
[+]footer

All rights reserved for Armatil.com © 2003~2006