[+]
آن اولی
به تماشای برنامهی در مورد فضای بین ستارهای نشسته بودم. وقتی تمام شد دیدم چند چیز تازه
که قبلاً اطلاعی از آنها نداشتم یاد گرفتهام.
کتابی میخوانم و چیزی در پایان میآموزم.
چیزی که احتمالاً نویسنده آن را میدانسته.
چنین وقایعی قاعدتاً باید زیاد پیش آمده باشد. چند وقتی که یاد گرفتنهایم را نگاه میکنم، به این نتیجه رسیدهام
که «آگاهیام از ناآگاهیهایم، پایهی استنتاج استقرایی دارد». به این معنی که وقتی موضوع جدیدی را میبینم و متوجه میشوم که
نسبت به آن کاملاً بیاطلاع بودهام، این دانسته باعث این نتیجه میشود که چیزی دیگری نیز در همان حواشی باید باشد که من از آن ناآگاه هستم.
و طبیعیست که این دانستهی جدید که من از آن بیاطلاع بودهام به واسطهی قرار داشتن آن دانسته نزد کسی دیگر بوده است، که به من منتقل شده است؛
وجود کسی دیگر که این آگاهی نزد او بوده لازم بوده است.
با این نتیجه، سؤالی که برایام پیش میآید این است که «اگر وجود دانندهای لازم بوده تا دانستن وجود نادانستهای به کسی منتقل شود؛ اون اولاولها، اون موقعی که هیچ کسی تجربهای نداشته، اون دانستهی اولیه از کجا اومده؟»
پ.ن: داشتین که، دیگه اون مدل «شده است، و نیز متوجه میشوم ...» این آخر کار ته کشید. ;)
پ.پ.ن: شاید بیربط نباشد با نتیجهی جواب به این سؤال که «دو بعلاوهی دو مساوی میشود با چهار را انسانها اختراع کردهاند یا کشف؟»