سالها پيش در جايي همين نزديکيها گياهي رشد ميکرد که مردمي از آن ميخوردند. کسي که از اين گياه اندکي ميخورد، راه ميافتاد در بين ملت، ميچرخيد و ميچرخيد. وقتي که او را مييافت در مقابلش ميايستاد، در چشمانش نگاه ميکرد، کف دستِ خودش را بو ميکرد و اين چنين ميتوانست بگويد که آنکه در مقابلش ايستاده چطور فکر ميکند.
اما سالهاست که نسل آن گياه منفرض شده.