RSS feed
Comments Feed

سايت‌هایی که می‌‌بینم:

The NY Times
Slashdot.org
kurzweilai
The New Yorker



نوشتن نیکوست و تفکر نیکوتر.
-هرمان هسه


صفحه‌ی اصلی آرماتيل


Sunday, March 19, 2006

[+]  تجويدي، رهايي و قطعه‌هاي گمشده

    گنجي از زندان آزاد شده‌ است: آفرين مرد؛ اميدوارم اگر در اين مدت به اين نتيجه رسيده‌اي که آنچه برايش مبارزه مي‌کردي، نادرست (!!!) بوده، آن‌قدري مرد باشي که ببينيم و بشنويم و اگر هنوز برسر عقيده‌ي خود هستي خوشحال مي‌شوم اگر بدانم در تمام اين مدت لحظاتي بوده که شک کرده‌اي و ترديد؛ اما دوباره بازگشته‌اي بر سر ايمان خود، نه به خاطر اسم و رسم و گروه و حزب و ...، بلکه به خاطر انديشه‌ي مستقل و وارسته‌گيِ همه‌ي انسان‌ها.
    گنجي آزاد شد، در هر جايي از وبلاگ دوستان و نا‌آشنايان ديدم اين مطلب را. ولي کسي ننوشت که امروز استاد تجويدي در قطعه‌ي هنرمندان به خاک سپرده شد و اين‌که شنيده‌ها حاکي است تنها چيزي در حدود 300 نفر در مراسم حضور داشته‌اند. راستش خودم هم نمي‌دانستم اگر دوست عزيزي امروز خبرش رو نمي‌داد. زياد هم جاي تعجب نيست. شکم گرسنه چکار دارد به لذت بردن از شنيدن.
شده‌ايم هندوستانِ 30-20 سال پيش. هندوستاني که از بودا به مسيح پناه آورد؛ از پيشواي پادشاهان به پيشواي گرسنه‌گان (در زمان خودشون البته! اما خب در اينکه غربِ سير شده، اين اواخر به اديان شرقي خيلي بيشتر علاقه‌مند شده هم هنوز نمي‌تونم شک کنم.)
    دوست داشتم سليقه‌ي فضاي وبلاگستان فارسي اين‌گونه نباشد. وقتي عده‌اي از عامه جدا مي‌شوند همان‌طوري که در آخرين انتخابات انتظار اين فضا کاملاً بر خلاف آنچه بود که توسط اکثريت اتفاق افتاد؛ من به اين مي‌گم عامه. اما نمي‌تونم به اين گروه اقليت هم عامه نگويم. سليقه بسيار محدود شده و به جاي نقد حرف نقد سليقه انجام مي‌شه. مثال‌ش رو همين اواخر در مورد تصوير حمله‌ به خانومي که مي‌خواسته وارد استاديوم بشه را با چند تا از دوستان در ميان گذاشتم. وقتي گروه دوم مي‌شن عامه‌ي سطح دوم، در حالي که از اون رنج عامه نيز خلاصي ندارن‌ (حداقل به دليل اسمي که به عنوان کشورش تحمل‌ش مي‌کنند.) ولي خودشون رو نسبت به درد گروه عامه‌ي سطح يک که خيلي ساده دنبال شديدترين نياز‌هاشون مي‌رن { اول قورباغه‌ات را قورت بده!‌ ;) } طبيعي‌ه که کسي نباشه تا براي درد راه حلي پيدا کنه. نمي‌دونم؛ دلم نمي‌خواد توضيح بدم اين موضوع رو. به نظر مي‌آد گره بسته‌تر از اين باشه که بخوام به اين سادگي براش راهي پيشنهاد کنم. فقط درد داره!
خيلي‌ها هستند که از من خيلي بيشتر کتاب خوانده‌اند، خيلي بيشتر فيلم ديده‌اند، خيلي بيشتر فکر کرده‌اند، خيلي بيشتر با مردم زندگي کرده‌اند، خيلي بيشتر سفر کرده‌اند، خيلي بيشتر حرف شنيده‌اند، خيلي بيشتر، خيلي بيشتر،‌ اما چرا همه يک جور حرف مي‌زنند؟!

کم‌اند افراداي که از جسم‌شون جدا باشند، که وقتي بدونند دماغ‌شان کج‌ه، اون‌قدري داغ نکنند که فکر کنند دنيا به آخر رسيده!‌ وقتي کسي گفت فلان‌جاي‌ات اين‌طوري‌ه بناي دشمني با اون رو نگذارند.
از اون‌ها کمتر افرادي هستند که از انديشه‌هايشان جدا باشند. اينها قابل بحث هستند، چون دفاع‌شان از يک عقيده دفاع از خود نيست، و آن‌چنان در مقابل عقيده گارد نمي‌گيرند که حمله به اون ايده حمله‌ي شخصي تلقي بشه و داغ کنند و دشمني. آخه ما حتي انديشه‌هايمان هم نيستيم. اين رو چند روز پيش با دوستي احساس کردم و لذت برديم وقتي ديديم که هدف رسيدن به حقيقت‌ه و نه دفاع از يک نظريه، هرچند که تمام عمر به اون تکيه کرده باشيم.
راستي جالبه که من از هر سه نوع داخل دوستانم پيدا مي‌شه. اما خوشبختي به حساب مي‌آد داشتن دوستاني از جنس سوم، اون‌هم نه يکي نه دوتا!
و دسته‌ي چهارم! جدايي از ....! ام...م!

    وقتي مشغول انجام اولين فاز از برنامه‌ي خونه‌تکوني بودم و داشتم از تميز شدن و برق زدن لذت مي‌بردم، وقتي لذت‌ش تکراري شد و از يادم رفت ( و ما همان هستيم که عادت مي‌کنيم!) به اين فکر مي‌کردم که چند سالي مي‌شه هر موقع از خودم بپرسم بهترين سال زندگيم کدوم بوده، هميشه آخرين سال بهترين به حساب مي‌اومده. نمي‌تونم بگم هميشه آخرين روز يا حتي آخرين ماه بهترين بوده، اما سال‌ها رو دقيقاً يادم هست. دوست دارم روزي به اون حدي برسم که بهترين ماه همون ماهي باشه که داره مي‌گذره،بهترين روز همين امروز و بهترين لحظه همين لحظه‌، و اين مي‌شه جاودانه‌گي!‌

اميدوارم سال جديد براي همه‌گي بهترين سال باشه، و توي همين امسال اتفاقاتي بيوفته که ديگه دنبال بهترين لحظه‌ها نباشيم و به جاش از لحظه‌هامون اون‌طور که شايسته‌ي خودمون و لحظه‌هامون هست، لذت ببريم.

دوباره فرصتي شد تا قطعه‌ي گمشده‌ي شلِ عزيز مرور بشه، هدف غلطيدن‌ه براي رفتن و رسيدن، هدف جاري شدن‌ه! و انتظار براي پيدا شدن ابزار سفر يعني نرسيدن، همين که احساس مي‌کنيم هستيم يعني ابزارش وجود داره، و گويا خوشبختانه وقتي غلطيدن شروع بشه رفته‌رفته راهش آسون‌تر مي‌شه!
بين فهميدن و هنرمندانه گفتن تفاوت زيادي‌ه! و اين راه هميشه‌ تازه‌ست.

By Armatil at 3/19/2006 01:46:00 AM  ||   link to this postˆ  || 



:نظرشما

__


Best viewed in 1024x786
This page is powered by Blogger. Isn't yours?

وبلاگ‌هايي که می‌‌بینم، یک نگاهی بیندازید



آرماتيل را به ليست خود اضافه کنيد.
[+]footer

All rights reserved for Armatil.com © 2003~2006