RSS feed
Comments Feed

سايت‌هایی که می‌‌بینم:

The NY Times
Slashdot.org
kurzweilai
The New Yorker



نوشتن نیکوست و تفکر نیکوتر.
-هرمان هسه



نقل مطالب اين وبلاگ با ذکر منبع آزاد و استفاده از آن‌ها در جاي ديگر منوط به بيداري وجدان و کسب اجازه است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?


Saturday, December 17, 2005

[+]  Assassinate

assassinate [as'sas·si·nate || -neIt]
v. intentionally murder someone

به قتل رساندن ،کشتن ،بقتل رساندن ،ترور کردن

شنيده‌ها حاکي ازآن است که ريشه‌ي اين واژه به «اسماعيليان» برمي‌گردد،گويا استراتژي سياسي آن‌ها ترور سرکرده‌گان مخالفانشان بوده است. برايم جالب بود!

By Armatil at 12/17/2005 11:28:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Friday, December 09, 2005

[+]  فورديسم و ودکا‌کولا

     يکي از خوبيهاي تلويزيون اينه که مي‌شه توش بعضي چيزها رو زورکي ديد.
     فکر نمي‌کنم اگر با خودم بود، امشب فيلم «Goodbye Lenin» {اين رو هم ببينيد!} رو براي ديدن انتخاب مي‌کردم؛ نه اسم خودش رو قبلاً شنيده بودم و نه از کارگردانش «Wolfgang Becker» چيزي ديده بودم. اما اين فيلمِ زيبا رو، که گويا پربيننده‌ترين فيلم آلمان لقب گرفته؛ به لطف «سينما1»پنج‌شنبه شب ديدم. فيلمِ آلماني خوش ساخت و زيبايي بود -مخصوصاً با آن نماي زيباي مجسمه‌ي لنين با دست سابقاً برافراشته‌ش که حالا داشت از وسط آسمون پروازکنان خداحافظي مي‌کرد- که بعد از خوردن شام حسابي چسبيد.

By Armatil at 12/09/2005 04:00:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  bounce-shot

-آقاي دکتر، فکر نمي‌کنيد ممکن‌ه کسي از بين جمعيت باايسته و بگه‌ اين حرفهايي که داريد مي‌زنيد؛ خيلي چرته؟!‌

By Armatil at 12/09/2005 01:00:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Thursday, December 08, 2005

[+]  زمان چيزي‌ست که اتفاق مي‌افتد، زماني که چيز ديگري رخ نمي‌دهد.

     داشتم يک ebook رو مي‌خوندم که توجه‌م به استمرار اسکرول کردنم جلب شد. با يک سرعت تقريباً ثابت- و البته نه چندان {خيلي ;) }زياد- به طرف پايين اسکرول مي‌کردم و اين نوشته‌ها به سمت بالا حرکت مي‌‌کردند و من داشتم چيزي را مي‌فهميدم. برايم جالب بود اين گذر الگوها از جلوي چشم و شکل‌گيري نوعي تفکر در مغز من به طبع اين حرکت و تغيير. آن زمان به اين موضوع فکر مي‌کردم که جالب خواهد بود اگر بتوانيم راهي پيدا کنيم که انتقال مفاهيم با سرعت بيشتري امکان‌پذير شود. شايد اين علائم و الگوها که پس از روش تصويرنگاري بسيار پيشرفته به نظر مي‌رسيدند،‌ اکنون با افزايش دسترسي { ِ فهرست‌بندي شده}‌ به اطلاعات؛ ديگر توانايي لازم را نداشته باشند.
     به نظرم مي‌رسد مساله‌ي اصلي‌‌ي که نياز به حل‌ش داريم،‌ روند عبور زمان در ذهن‌ما و کنترل اين روند است، هرچند شايد کمي زياده ايده‌آل‌نگرانه باشد اما به فکر مي‌کنم زياد هم دور از دسترس نيست.
     کتاب جالبي دارم مي‌خوانم با عنوان فارسيِ « مرزهاي آگاهي - شکل‌گيري زمان و واقعيت در عمل‌کرد مغز» نوشته‌ي ارنست پوپل و ترجمه‌ي دکتر مهرنوش خاشابي. اين کتاب ترجمه‌اي است از متن انگليسي با عنوان

Mindwrks; Time and Conscious Experience , Translated into English by: Tom Artin

که آن هم ترجمه‌اي است از متن اصلي به زبان آلماني از کتاب :

Uber Wirklichkeit und Welterfahrung: By Ernest Poppel

     هرچند که متن اصلي در سال 1985 نوشته شده، اما در انتهاي مقدمه‌، مولف آن را به تاريخ ژانويه‌ي 1997 امضا کرده و بنابراين زياد هم قديمي نيست. هرچند هنوز قسمت‌هاي زيادي از آن را نخوانده‌ام اما در همين دو فصل اول از روند انتخاب شده توسط مولف خيلي خوشم آمده. عنوان‌ برخي از فصل‌هاي کتاب را دوست دارم اينجا بنويسم تا ببينيد چقدر جالب است:
-چارچوب‌ هم‌زماني
- آيا مغز به ساعت نياز دارد؟
- ساختار زماني شعر
- آگاهي نامحدود از رؤياها
- لذت و درد:‌مرز گمشده‌ي عواطف
- آيا آگاهي وابسته به زبان است؟
- درباره شکل‌گيري تدريجي ايده‌ها در ضمن صحبت

     خيلي شبيه آگهي‌هاي تبليغتاتي براي کتاب شد،‌ اما دوست داشتم اين کتاب را بشناسيد. در ضمن در ليست کتاب‌هاي تازه منتشر شده‌ي آخر اين کتاب ديدم که جلد سوم از مجموعه‌ي «خاستگاه آگاهي -در فروپاشي ذهن دوجايگاهي»‌ که قبلاً جلدهاي اول و دوم آن ترجمه و منتشر شده بود؛ نيز منتشر شده است. اميدوارم ترجمه‌ي اين يکي بهتر شده باشد،‌ هرچند که بازهم کار همان گروهِ «دکتر پارسا و ديگران» است.

* عنوان اين پست از Richard Feynman گرفته شده است.

By Armatil at 12/08/2005 11:31:00 PM  ||   link to this postˆ  || 


Saturday, December 03, 2005

[+]  exploration vs. exploitation

به اين حالت مي‌گويند‌:‌ «گردنم خشک شده‌ بود!»
با مقاله‌اي که داشتم مي‌خواندم؛ در دست، جلوي تلويزيون ظاهر مي‌شوم و اين آقاي بلخاري را مي‌بينم که چطور مردم محو صحبت‌هايش شده‌اند و «پلک هم نمي‌زنند»
{حرف سياسي از خودت در وکردي؟؟‌هاااا هااا هااااا؟؟؟!‌ ;) }
چند لحظه بعد ديگر چيزي نمي‌شنوم جز هياهوي هجوم افکار مختلف، انتخاب راه، راه به‌تر، به‌ترين راه،
به ظهور رسيدن بيشينه‌ي توانايي‌ها، و حتي شايد آن ابتذالِ مشهور بودن،
به ياد اين‌جمله مي‌افتم که چند لحظه‌ي پيش خوانده بودم:

" ... When The uncertainty exists, the agent's current 'best' action may not be the actual best.Therefore the agen has to explore the environment to get more information, while it aspires to maintain the good performance. ... " [Hu,Wellman]

و دوباره آرام مي‌گيرم.

By Armatil at 12/03/2005 03:05:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


[+]  تا انتها

او يک پياز بود:
از بيرون که نگاه مي‌کردي، زمخت بود و شکننده، رنگش سوخته بود و برشته،
در زير آن لايه‌ي خشک، اولين لايه هرچند هنوز زمخت بود، اما ديگر خشک نبود.
لايه‌هاي بعدي نرم‌تر، لطيف‌تر، نازک‌تر و حتي شفاف بودند،
لايه‌ي بعدي، لايه‌ي بعدي، لايه‌ي بعدي، همين‌طور، همين‌طور، به سمت مرکز...
اما اين لايه‌ها هيچ‌گاه تمام نمي‌شوند، چون او يک پياز است.
و من مي‌دانم در آن وسط جايي که با طي کردن لايه‌ها نمي‌تواني برسي،
چيزي‌ست از جنسي ديگر،
يک حيات هميشه زنده!

By Armatil at 12/03/2005 02:00:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Friday, December 02, 2005

[+]  R&D

امروز کار دومين مرکز تحقيقاتي نيز به حالت تعويق در آمد.
يک کيک و خداحافظي، خداحافظي همه از هم‌ديگر.
دلم براي آن پيرمرد تنگ مي‌شود.

By Armatil at 12/02/2005 01:00:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


Thursday, December 01, 2005

[+]  توز

درست از ديروز شروع که کردم به تز نوشتم، اسهال گرفتم!‌
آخه اين چه کاريه!!

By Armatil at 12/01/2005 01:00:00 AM  ||   link to this postˆ  || 


وبلاگ‌هايي که می‌‌بینم، یک نگاهی بیندازید



آرماتيل را به ليست خود اضافه کنيد.
[+]footer

All rights reserved for Armatil.com © 2003~2006