[+]
تا دل هرزهگرد من رفت به چینِ زلف او ...
تمام شد.
به خانهی جدید اسبابکشی کردم و مینویسم تا فراموش نکنم پدر و مادر و خواهرم در این چند روز چه اندازه کمکام کردند؛ پنداری که من آمده بودم تا کمک آنها باشم.
آمدن آسانتر است از رفتن که هنگام رفتن باید تصمیم بگیری که میخواهی چه چیزی را دور بیاندازی، اما هنگام آمدن خیالات راحت است از سبکیِ آنچه که در پس لایههای ذهن به دنبال خود میکشیدهای و اکنون رهایش کردهای.
جابجا شدن سخت و خوب است.
تکمیلی:چند شبِ پیش خواب همهی دوستانام را -یکجا- دیدم؛ روان و سیال.
پ.ن: هیجان هفتهی بعد در زیر پوستام میجنبد.