[+]
دوگانگی
الف- فهمیدهام «اینکه بگویم کسی را -به مناسبت رفتاری- دوست ندارم یا بدم میآید، هیچ معنایی ندارد». در واقع هیچگاه نتوانسته بودهام درک کنم که از چیزی بدم میآمده؛ همیشه زمانی چنان جملههایی را به کار بردهام که علاقهمند -به آن رفتار- بودهام اما حاضر به پذیرش این علاقه نبودهام. گویا در عالمِ «بودن»ها اینکه چیزی نباشد معنا/اصالت ندارد؛ یا لااقل ابزارمان برای درکِ آن ناقص است. آیا میشود به نخواستنِ چیزی آگاه شد؟
ب- هر چه هست خواستن است و طلب و ...، منتها ناب بودناش بعضی موقعها دچار مشکل میشود. نمیدانم با چه چیزی میآمیزد که ناب بودن را مختل میکند.
ج- دوستی دارم که به دنبال رد وجود خداوند بیشتر از اغلب معتقدین به دینِ «خداوند یگانه» به دنبال نظر گذشتگان در مورد خداوند بوده و دربارهی این موضوع بسیار بیشتر مطالعه میکند و مینویسد! جایی خوانده بودم که «قبل از شروع تلاشِ آگاهانه برای اثبات چیزی حتماً آن را قبول کردهای».