RSS feed
Comments Feed

سايت‌هایی که می‌‌بینم:

The NY Times
Slashdot.org
kurzweilai
The New Yorker



نوشتن نیکوست و تفکر نیکوتر.
-هرمان هسه


صفحه‌ی اصلی آرماتيل


Saturday, December 23, 2006

[+]  چند تا انگشت

سولوژن عزیز دعوتمان کرده‌ است به بازی شب‌ یلداییِ وبلا‌گ‌های فارسی؛ پنج رویداد/واقعیت در مورد خودمان بنویسیم که کمتر کسی در مورد‌شان می‌دانسته و سپس پنج نفر دیگر را به این بازی دعوت کنیم.
انتخاب چند موضوعِ شخصی برای فاش کردن آن هم در چنین فضایی؛ که مناسب شب یلدا نیز باشد کار راحتی نیست. اما می‌نویسم تا ببینم چه می‌شود:
۱- اولین دوستی که خودم انتخاب‌اش کردم مربوط می‌شود به روز اولی که کلاس آمادگی بودم. معلم‌مان در مورد دوستی صحبت کرد که چقدر چیز خوبی‌ست و در اولین زنگ تفریح من چشم گرداند‌م و از بین دخترها و پسر‌های هم‌کلاسی، آرش عزیز را دیدم و پیشنهاد دوستی دادم و او نیز پذیرفت. با آرش عزیز هنوز هم دوستِ نزدیک هستم، هرچند همدیگر را کم‌تر می‌بینیم. اگر آن روز می‌دانستم که این دوستی قرار است این‌قدر دوام بیاورد شاید جور دیگری به دخترهایی که در کلاس‌مان بودند نگاه می‌کردم ;)
دوستان خوب زیادی دارم و بی‌انصافی‌ست اگر اینجا نگویم که بعضی موقع‌ها یادم می‌رود سراغی از دوستان‌ام بگیرم ولی همیشه دوستان لطف می‌کنند و به بزرگی خودشان می‌بخشند.

2- تقریباً همه جور خوراکی‌ی می‌خورم و از امتحان کردن خوردنی‌های جدید لذت می‌برم. برعکسِ شستن ظرف‌ها، پختن و آشپزی کردن هم از کارهای مورد علاقه‌ام هستند، هرچند توصیه می‌کنم اگر کسی پیشنهاد داد تا از دست‌پختِ من بخورید، بهانه‌ای مثل داشتن رژیم غذایی یا مشابه آن بیاورید، از من گفتن.

3- یک بار دو هفته بالای یک درخت زندگی کردم؛ در سال‌های دبستان و فقط برای کارهای خیلی ضروری(!!)‌ پایین می‌آمدم. علاقه‌ی خاصی به پولیورِ یقه‌ی هفت دارم. روزی یک و نیم‌ لیتر آب می‌خورم و کلاً آدمی هستم که زندگی کردن با من سخت است. D:

4- به دریاچه‌ی ارومیه علاقه‌ی شدیدی دارم. همیشه برای‌ام سوال بوده که چرا این علاقه وقتی به فاصله‌ی یک کیلومتری‌ ساحل دریاچه می‌رسم جا می‌ماند.

5- زندگی من همیشه شبیه دو شاخه‌ی پیچک بوده که به هم پیچیده و بالا رفته‌اند (باور کنید خودش همین‌جوری شبیه یک چیزهای دیگری شد!). همیشه چیزی بوده که وقتی قرار بوده در آن یکی شاخه کار مهمی انجام بدهم حواس‌ام را به خود مشغول کند. هرچند این اواخر دیگر این دو شاخه بیشتر به هم نزدیک شده‌اند و امیدوارم به یک تنه تبدیل شوند. مثلاً فرض کنید دو تا دانش‌آموز لب کنکوری هفت-هشت ماه مانده به کنکور حین راه رفتن و صحبت کردن بر روی خط‌کشی‌های زمین بسکتبال مدرسه‌ی‌شان تصمیم بگیرند یک چیزی بسازند برای تعقیب کردن خطوط روی زمین؛ و حالا یکی از آن دو تا عاقل‌تر از آب در بیاید و این یکی تا دو ماه مانده به کنکور در پارکینگ خانه‌ی‌شان مشغول ور رفتن با آلومنیوم و چرخ و رله و این‌جور چیز‌ها باشد...

6- شغل‌ مورد علاقه‌ی فعلی‌م «شغل ساختن» است. بله، من هم می‌خواستم خلبان و دکتر بشم. اما این یکی که گفتم جدید‌ترین شغلی‌‌ست که به‌اش علاقه‌مند شد‌ه‌ام. البته قبل‌اش می‌خواستم یک چیزی مثل کارخانه‌ی اسباب‌بازی‌ای داشته باشم که در آن کارتون هر هفته یک چیز جدید می‌ساخت (یک روبات فسقلی هم در آن کارتون بود که فقط بوق می‌زد و مسؤل جابه‌جا کردن بسته‌ها بود.).

- خب،وقتی شروع به نوشتن این‌ها کردم، امید‌وار بودم سر چهار تا گیر نکنم و پنجمی را هم بتوانم بنویسم. ولی حالا حیف‌ام می‌آید از بین‌شان پنج‌تا را انتخاب کنم. پس همه‌شان را می‌گذارم اینجا.

پنج نفر بعدی که می‌خواهم معرفی کنم -و خواهش کنم تا در این بازی هم‌بازی‌مان باشند- از میان دوستان و خوانندگان اینجا و یا نویسندگان وبلاگ‌هایی هستند که می‌خوانم‌شان. اوختای عزیز ، سرمد مهربان ، راحیل در آن بالا ، اسپریچ، و شبنمِ فیلتر گریز.

دوست دارم رامین و روزبه را نیز دوباره دعوت کنم، هر چند حداقل یک‌بار در همان وبلاگ سولو دیده‌ام که آن‌ها قبلاً دعوت شده‌اند.

پ.ن: وقتی دیشب داشتم این را می‌نوشتم روزبه هنوز ننوشته بود، اما الان دیدم که او زودتر نوشته

By Armatil at 12/23/2006 01:00:00 PM  ||   link to this postˆ  || 



:نظرشما

__


Best viewed in 1024x786
This page is powered by Blogger. Isn't yours?

وبلاگ‌هايي که می‌‌بینم، یک نگاهی بیندازید



آرماتيل را به ليست خود اضافه کنيد.
[+]footer

All rights reserved for Armatil.com © 2003~2006