[+]
پيراهن نازک ترديد
«عدهي زيادي از مردم دوست دارند به بهشت بروند*، البته در همان حال هيچ کس هم دوست ندارد بميرد.».
دارم کمکم به اين نتيجه ميرسم که دليل فراموشي قسمت عمدهي روياها بعد از بيداري، يک دليل تکاملي بوده است. به ياد داشتن آن ماجراها در طول روز ميتواند باعث ساقط شدن از کار و زندگي شود و خب، طبيعتاً شانس کمتري براي بقا وجود خواهد داشت. ( هرچند بعيد ميدانم خود آن عده اهميتي به اين موضوع بدهند.)
گاه تاب حاضر شدن در تمرينات هفتگي را ندارم، همين تمرين يک روز در هفته هم عجيب آثار ژرفي دارد.
قرار بود (و البته در ادامه خواهيد ديد که هنوز هم قرار هست.) ما يکي دو ماهي؛ شده بدون هيچ دستمزدي، نزد يک مدير-تاجر موفق که سن و سالي از او گذشته باشد و آشنايي قبلي هم با او نداشته باشيم،
کاري کنيم، شبيه کارآموزي؛ تا کمي از چند و چون تجارت را ياد بگيريم و البته اين کارآموزي بيش از آن که در محيط کار باشد، قرار بود با زندگي او باشد؛ اغلب در بيرون محيط کاري.
آقايي که سنوسال زيادي ازشان گذشته بود، هنوز هم هر روز ساعت شش صبح اولين نفري بودند که سر کار حاضر ميشدند و البته معتقد بودند «اگر خود آدم سر کار حاضر نباشد، کسي براي آدم کار نميکند.». ديديم نقض غرض کردهايم گويا.
به هر حال اگر کسي را سراغ داريد، سراغاش را به ما هم بدهيد.
ميداني، مشکل خونيست ديگر، نميتوانم قبول کنم که زندگيام وابسته به آخر ماه باشد و نگران پرداخت قبضها و هميشه درگيري ذهني/زماني داشتن با اين ابزار قدرت و آن روياي حمايت شدن در دوران فرسودگي.
فکر نميکنم «آزادي» بدون رها شدن از اين «دام بيرحمانه»ي «هزينه / درآمد» معني داشته باشد. به ده يا بيست سال آينده که نگاه ميکنم ترجيح ميدهم اصلاً براي من نرسد اگر قرار است آنچناني باشد که به تجربهي خوانده/ديده نتيجهي روشي است که بسياري -حتي از ميان دوستان نزديکام نيز- برگزيدهاند براي زندگي. ميبيني، بازيها عوض ميشوند؛ همان باندهاي پرواز هستند که گفته بودم.
آن پيرمردي که هنوز هم بسياري طرفدار و پيرو در بسياري نقاط زمين دارد - و من چندتايي از کتابهايش را خواندم و با وجودي که تفکر آن را بسيار تاثيرگذار يافتم، بسياري از نتايجاش را قبول ندارم- در اواخر عمر گويا مجموعهاي از اتومبيلهاي رويلزر-رويلز جمع کرده بود. خب، همين است ديگر تا تنت به اين بازيها نخورد، آبديده نميشود.
در ساختوساز اين امپراطوري زمان آغاز به ساختن -ذرهذره ساختن- بسيار مؤثر است؛ تا ببينيم چه ميشود.
ميبايست ميگفتم «اين ديگر بيانصافيست.»، اما خب، اين «خدمت نکردن و خيانت به کشور» که به عنوان جديدترين اتهام براي آيندهي ما به ثبت ميرسد، چيز زياد بدي هم نيست، قضيهي همان «هر کسي از ذنّ خود شد يار من ...» است ديگر.
«يا نورَ قَبلَ کلًّ نور»، کجايي؟
* آن عدهي ديگر هم ترجيح ميدهند اگر قرار است بعد از آن ماجرا جايي بروند، آنجا بهشت باشد؛ با همان توصيفاتي که آن دستهي اول دارند. آي آدمهاي نان-به-نرخ-روز-خور! يا آي آدمهاي خردمند!