[+]
You have been always connected to me
ما در همديگر چيزهايي ميبينيم. از روي رفتار در مورد بودش آنان که ميبينيم قضاوت ميکنيم و به همديگر نزديک ميشويم.
شايد آگاه نباشيم از آن چيزي که نزديکمان کرده است. کمکم سعي ميکنيم نقاط مشترک بيشتري پيدا کنيم. ما در گروهها عضو ميشويم. در گروههاي دو نفري، سه نفري و گروه چند نفره. نقاط مشترک ما در گروهمان پر رنگتر ميشود. و کمکم نزديکتر ميشويم.
خيلي بعدتر، و شايد خيلي زود، همان نقاطي که مشترک نبودند ما را از گروه جدا ميکنند. هرچه باشد هيچ موقع نميشود دقيقاً همسان بود. شده است يک سفر، شده عضويت در يک گروه ديگر، و شايد مرگ.
همين است، بسته شدن و کنده شدن. عضو شدن در يک گروه، پر رنگتر ديدن و کمرنگتر ديدن و تغيير مداوم در اين طيف رنگها، آنچنان که ديگر استخواني نماند، چيزي نماند جز چيزي لطيف که در هر قالبي ميگنجد و در هيچ قالبي نميگنجد، شايد روح.