[+]
وقتي تصوير آدم روي شيشهي ماشينها محو ميشه
يکي از آن شبهايي که خيلي دير از سرِکار به خانه بر ميگشتم. وقتي به داخل بنبستمان پيچيدم و در حالي که کليدم را آماده ميکردم نزديک در ميشدم،
برقي از جلوي چشمانم رد شد که انگار تصويرم در شيشهي کناري ماشيني که سر بنبست پارک شده بود، چيز عجيبي داشت.
با خودم فکر ميکردم نصف شبي به من چه ربطي داره که خودم رو جلوي همون ماشين ديدم که شيشهي کنارش باز مونده بود.
تصور کسي که فردا مياومد و ميديد ماشينش اينجا نيست سنگيني ميکرد اما نميدونستم صاحب ماشين کيه و يا حتي توي کدوم خونهست اونهم اون موقعي شب.
يککمي که آروم داد زدم(!!) ديدم نه نميشه. يه لگد زدم به ماشين که اقلاً صداي آژيرش باعث بشه کسي بياد.
هرچي من به اين ماشينه کوبيدم از سيبزميني صدا در اومد از اين ماشين صدا در نمياومد.
گفتم پس بزار درش رو باز کنم که شايد از بيغيرتي دست بر داره و يک صدايي بده.
باز ديدم نه. عين خيالش نيست. حالا خوب بود ميديدم روشنه دزدگيرش و داره چشمک ميزنه!
يهو نميدونم يک خانومي از کجا پيداش شد که ازش در مورد صاحب اون ماشين پرسيدم و اون هم خواست تا چند لحظهاي صبر کنم.
يکي دو دقيقهي بعد آقايي که معلوم بود به زور از خواب بيدار شده کنارم بود و داشت کليدش رو پيدا ميکرد تا در رو باز کنه.
گفتم که نيازي به کليد نيست. پنجره باز مونده. يک نگاهي به من کرد و گفت: «ممکن نيست. يکي ميخواسته اين ماشين رو باز کنه. نگاه کن. درش هم باز شده!»
ديدم توضيح دادنهام فايده نداره که من در رو باز کردم خداحافطي کردم.
قبل از اينکه خوابم ببره همش داشتم فکر ميکردم تا حالا چند بار براي خودم اتفاق افتاده که تلنگري زده شده باشه، ولي من موضوع رو عوضي گرفته باشم؟!
اينا يعني اينکه بعضي چيزها رو از ابناري آورديم بديم به خورد ملت. شايدم مطلب کم آورديم!