RSS feed
Comments Feed

سايت‌هایی که می‌‌بینم:

The NY Times
Slashdot.org
kurzweilai
The New Yorker



نوشتن نیکوست و تفکر نیکوتر.
-هرمان هسه


صفحه‌ی اصلی آرماتيل


Sunday, April 16, 2006

[+]  Bees

«اي كاش كه جاي آرميدن بودي ------- يا اين ره دور را رسيدن بودي
كاش از پي صد هزار سال از دل خاك ------ چون سبزه اميد بر دميدن بودي»
مثل گاز زدن سيب سبز ترش‌ه، از اونايي که يک لکه‌ي محو سرخ دارن.
يکي نقاشي رو دوست داره، و وقتي ازش مي‌پرسم «چرا؟» مي‌گه:‌‌ «خب،‌ دوست دارم!»
يکي هنر رو دوست داره، يکي براي آدم‌ها ساز مي‌زنه، يکي براي رقص ساز‌ها آهنگ مي‌سازه.
و وقتي مي‌پرسم «چرا؟» مي‌گه خب دوست دارم.
من آدم بي‌انصافي هستم، چون حتي به اين هم رحم نمي‌کنم و از يکي که کسي رو دوست داره مي‌پرسم «چرا؟»؛ مي‌گه «خب، دوست دارم!»

امشب دقيقاً موقعي که داشتم به پوست شکافته‌ي يک عدس نگاه مي‌کردم، فهميدم که من‌هم يه همچين گيري داشتم و خودم رو گول مي‌زدم که «آره،‌ من سوال مهم‌تري دارم!». در حالي که من هم دقيقاً به همون سادگي نمي‌دونستم ( و هنوز هم نمي‌دونم) که «چرا دوست‌ دارم دنبالِ چرا‌ها باشم؟!». به اين مي‌‌گفتيم «جايي که مشتق دوم صفر مي‌شود».

نه، اين‌طوري نيست که نوع خاصي از دوست‌داشتن‌ها برام بي‌معني شده باشه. همه‌ي دوست‌داشتن‌ها برام محترم‌اند و حتي برام جالبه که اجتماع از روي همين دوست‌داشتن‌ها به آدم‌ها نمره مي‌ده و تفاوت مي‌گذاره بين کسي که محو لذت بردن از يک سيب‌ه با کسي که محو تلاش براي نجات جون آدم‌هاست با کسي که محو تلاش براي ايجاد ابزار‌هاي آسايش مردم‌ه.

همه‌ي اين‌ها برام به يک اندازه، که البته اون اندازه کم هم نيست ارزش دارند.

گويا وقتي علت دوست‌داشتن‌ها رو فهميديم از چشم‌مون مي‌افتند و همين‌ه که خيلي‌‌ها اصلاً دوست ندارن به علت دوست‌داشتن‌هاشون فکر کنند؛ دوست دارند غرق باشند و لذت ببرند.

هنوز خيلي چيز‌هاي دوست‌داشتني هست که گول‌شون رو مي‌خورم، اما کافي‌ه يک لحظه به ساختار دوست‌داشتن و ارضا اين حس فکر کنم تا همه‌ي جاذبه‌ش رو از دست بده. زندگي هم‌چنان لذت‌بخش‌ه.

«بر شاخ اميد اگر بري يافتمي
هم رشته خويش را سري يافتمي
تا چند ز تنگناي زندان وجود
اي كاش سوي عدم دري يافتمي»

همه چيز داره محو مي‌شه، اين‌طوري فکر کنم ديگه چيزي نمونه. همين‌ه که جديداً براي نيهليست‌ها هم ارزش زيادي قايل‌م، حتي اون‌هايي که خود‌کشي کردن. بگذريم از اون بچه‌‌هاي لوسي که وقتي با مامان‌جون-بابا‌جون‌شون دعواشون مي‌شه، اداهاي اين‌طوري در مي‌آرن که مثلاً او‌نارو تا آخر عمر زجر بدن؛ کسايي رو ديدم که به جاهاي جالبي رسيده بودن.

اين‌ها رو چطوري مي‌بيني : ‌«نياز»، «زنده‌ماندن»، «بقا نسل»، «دوست‌داشتن»،‌ «خواستن»، «آرزو»، «حرکت»، «انجام دادن» و حتي «تغيير»؟

اين‌جا تاريک‌ه اما تصميم گرفتم واردش بشم، هرچي شد؛ شد! فکر مي‌کنم (دقت کردين، نخواستم بنويسم دوست دارم، يعني بازم گول زدم خودم رو، گفتم که هنوز نمي‌دونم!) حتماً چيزي براي دنبال کردن هست، ولي جنس‌ش از جنس يک سيب نيست، که جنس اون سيب از جنس همون نجات بشريت‌ه، از جنس همون حس ايجاد آسايش‌ه، از جنس مالکيت تمام دنياست، از جنس س×ک×س،‌ از جنس مزه‌ي آب خنک، از خيلي جنس‌هاي خوب ديگه؛ از يک جنس ديگ‌ست. مثل حاشيه‌هايي که روي فرش‌ها‌مون هست. اون کنار نقش زياد‌ه، اما تکراريه! شايد فرقي هم داشته باشن، اما همه ‌مي‌دونيم که نقش‌هاي کنار تکرارين و نقش اصلي اون‌جايي‌ه که از اون مرز رد شده باشي، اون‌جاست که غوغاي اصلي‌ه. فکر مي‌کنم باشه، اگر بود که خب، اگر هم نبود که نبود.

«‌مي‌زند باران به شيشه،
مثل انگشت فرشته؛
قطره قطره،‌ رشته رشته ... ».

اين‌جور موقع‌ها چيزي که کمک مي‌کرد تلو‌تلو خوردن (بخوانيد قدم زدن) توي خيابون‌ها بود.

پ.ن: وقتي دلت رباعي خيام ‌خواست پرسوپديا رو مي‌توني ببيني.

«پيري ديدم به خانه‌ي خماري -----گفتم نكني ز رفتگان اخباري
گفتا مي خور كه همچو ما بسياري ---- رفتند و خبر باز نيامد باري»


پ.پ.ن: برنامه‌ي سينما خيلي خوش گذشت، از همه‌ي اونايي که اومدن ممنون و جاي اونايي که نبودن خالي.
ديروز؛ يعني جمعه هم با يک عده‌ي خاص از بچه‌هاي «پارسال همين موقع‌ها» جمع شده بوديم . خيلي بالا پايين پريديم و ... بعدش هم که به محضر جناب سروش‌خان رسيديم (اين سروش، اون سروش نيست!) و کلي چيزهاي جديد ديديم و کلي چيزهاي قبلاً ديده رو ديديم که بقيه‌هم مي‌بينند. و کلي حواسمان پرت شد! ;) بهاره ديگه! چه مي‌شه کرد!! هوا هم که انگار نه انگار بزرگ‌تري گفتن کوچک‌تري گفتن، انگار که تابستون شده باشه!

By Armatil at 4/16/2006 12:32:00 AM  ||   link to this postˆ  || 



:نظرشما

__


Best viewed in 1024x786
This page is powered by Blogger. Isn't yours?

وبلاگ‌هايي که می‌‌بینم، یک نگاهی بیندازید



آرماتيل را به ليست خود اضافه کنيد.
[+]footer

All rights reserved for Armatil.com © 2003~2006