[+]
آلومينيوم و سرب نخوريم
با توجه به يد طولايي که در بالاي منبر رفتن ( احتمالاً به طبع زياد شدن آلومينيوم و سرب در رژيم غذايي و عارض شدن فراموشي!)
دارم، روزي با يک زيبارويي صحبت ميکرديم (البته من بالاي منبر بودم!) و کشيده شديم به مشکلي که دوست داشتيم حل شود.
من از آن بالا حکم صادر کردم که «شايد به خاطر کمبودن اعتمادبهنفس» در شما اين مشکل بهوجود آمده.
جايتان سبز که نبوديد ببينيد چه الم-شنگهاي به پا شد.
راويان اخبار چنين حکايت کنند که روز بعد در بين آن دو چنين رفت:
--من رفتم از همه پرسيدم، از مادرم و خواهرم. همه ميگن که: «اصلاً هم اعتمادبهنفسات کم نيست.» تو ميخواي با اين حرفت اعتمادبهنفس من رو کم کني.
اصلاً يادمه که فلاني سر فلان دوستم همچين بلايي آورد. ...
نميدانستم بخندم يا داد بزنم. يعني ميدانستم، چون از آن خندههاي جالب کردم.
از آن روز به بعد بود که ما به راويان اخبار گفتيم: «اگر ميشود يک چند روزي از ما چيزي حکايت نکنيد تا ما يک فکري به حال اين حافظهي ضعيفشدهيمان بکنيم.»
و آنها هم لابد راضي شدهاند!