RSS feed
Comments Feed

سايت‌هایی که می‌‌بینم:

The NY Times
Slashdot.org
kurzweilai
The New Yorker



نوشتن نیکوست و تفکر نیکوتر.
-هرمان هسه


صفحه‌ی اصلی آرماتيل


Sunday, February 05, 2006

[+]  کامنت


      جالب‌ه برام که دو تا از دوستا‌ن‌م مطلب شبيه همي نوشتند که به نظرم اومد خوبه در موردشون بنويسم. آن‌چه که در ادامه مي‌توانيد بخوانيد، کامنت‌هايي‌ه که در وب‌لاگ دوستان نوشته‌ام و دوست‌ داشتم اين‌جا هم داشته باشم‌شان.
وبلاگ رامينيا را بخونيد و بعد اين کامنت من رو:




      ببينم، هر چيزي که دوست‌داريم ازش لذت مي‌بريم؟ يا بعضي چيزها هستند که دوست‌شان نداريم ولي براي نتيجه‌اي که اميد‌واريم در آينده داشته باشند و از رسيدن به آن‌ نتيجه لذت مي‌بريم؛ انجام‌شان مي‌دهيم! خب اين‌طوري از اون کار لذت نمي‌بريم؟
      اما اگر طبقه‌ي پايين پارتي‌ي هست که دوست داريد در آن شرکت کنيد و شما داريد کد تايپ مي‌کنيد: خب، چه تفاوتي بين شماست با کسي که به درد مازوخيستي رياضت مي‌کشد، تا مثلاً تمايل جنسي را از بين ببرد!‌ آيا اميدواريم زماني برسد که ديگر کاري نداشته باشيم و با خيال راحت برويم به چيزي که دوست داريم برسيم؟ يا زماني بيايد که در بين چند تکه پاچه!‌!‌ با خيال راحت فلسفيدن‌مان را ادامه بدهيم؟ يا درختي بشويم که علاوه بر سيب دستگاه DVD هم توليد مي‌کند؟ که مثلاً فرهيخته بشويم؟ چند سال است که اين‌گونه زندگي‌مان را به هدر داده‌ايم؟
      آيا يک استاد پير‌سال و احتمالاً خسته، خسته از يک عمر ناديده‌گرفتن خود، جايي در بين جوان‌هايي شاد بي‌‌اعتنا به فردا؛ و‌دارد؟
      آيا شک نمي‌کنيم شايد کاري که مي‌کنيم براي اميدي که به نتيجه‌ي آن داريم به آن نتيجه نرسد؟
      آيا شک داريم که نفس‌مان نفسي نيست که با پارتي رفتن در تمام عمر ارضا شود؟ فقط فرصت مي‌خواهد، فرصتي که به نفس‌مان بدهيم تا بفهمد اين آن چيزي نيست که ارضايش کند. فرصت مي‌خواهد، فرصتي از آن نوع که آگاهانه شاهد لذت بردنمان باشيم، تا لذت بردنمان از عادت خارج شود و کم‌کم به سوي آن‌چه شايسته‌ است کشيده شويم. بدون جنگ، بدون محاسبه. هيچ‌ناخود‌آگاهي نديده‌ام که بتواند به واسطه‌ي جمع و تفريق و وزن و ... راضي شود. ابزار خوبي براي جنگيدن با خودمان است، براي راضي کردن خودمان‌،‌البته به غير از جنگ راه ديگري هم هست. اين دنيا بسيار لطيف‌تر از آن است که بخواهيم سرتاسر لحظه‌هاي آن را به جنگ با مهم‌ترين رويداد دنيا بگذرانيم، به جنگ با خودمان.
      عادت کنيم به مشاهده‌ي لذت‌بردنمان از عادت‌هايمان.
      مي‌دوني، مشکل از اونجايي شروع شد که لذت بردن تقبيح شد و Carpe Diem ابزار هوس‌راني قرار گرفت. تک‌تک‌مان مسول زندگي خودمان هستيم و اگر پاسخ‌گويي‌ي وجود داشته باشد، مسول شبيه‌نبودن به بقيه‌ نخواهيم بود.
      نياز ذهن‌مان به تجربه‌‌ها، بايد برآورده شود. يکي از شرايط‌ش هم، زمان است. اگر رعايت نشود شايد براي هميشه فرصت تجربه‌کردن را از دست بدهد. مي‌توان با يک بار تجربه‌ي آگاهانه سيرش کرد و با هراز بار تجربه‌ي ناآگاهانه، همچنان گرسنه نگه‌ش داشت.
      کمي شهامت مي‌خواد و اين بهاي خوش‌بختي‌ه!

مطلب يکي از اين پايين را بخونيد و بعد اين کامنت من رو:


      خب، مي‌خوام چيزهايي به زعم خودم به اون‌چه که نوشتي اضافه کنم.
معصومانه‌ روبرو شدن زياد هم سخت نيست. اصلاً سخت چيه؟
چيزي که عادت نداريم بهش؟ يا چيزي که ترس هم‌راه‌ش داره؟ ترس از ناشناخته؟‌
هميشه وقتي که نمي‌دوني جايي يک بسته شکلات در بين کلي مين در انتظارت‌ه، حرکت نکردن يا به دنبال رد پاي ديگران رفتن بهترين کار ممکن بوده و هست؛ البته اگر بخواي اگر پ آنگاه کيو کني. همين اگر پ آنگاه کيو هم خودش يه جور دنبال کردن ردپاي ديگران‌ه که نشتن و ديدن خيلي وقتا اگر پ آنگاه کيو.
      ديدي چقدر بچه‌هاي کوچيک دوست‌داشتني‌ هستند؟ ديدي چقدر معصوم‌اند؟ ديدي نه فکري مي‌کنند و نه قضاوتي؟ نه ابتدا به ساکن، نه انتها به فرار!‌ دست از فکر کشيدن کاري‌ه که بعيد مي‌دونم الان بدوني مي‌خوام چي بگم! تفکر تنها ابزار يک موجودي‌ه به اسم انسان که وقتي از قستمي به اسم حافظه براي به يادآوري تجربه‌هاي گذشته {که اون‌هارو عموميت داده (generalize کرده در واقع!) تا فضاي کمتري اشغال کنند} استفاده مي‌کنه تا براي حالتي که در اون قرار داره تصميم بگيره.
      اما وقتي که تصميم مي‌گيري، يا حتي نه،‌تصميم هم نمي‌گيري، برات پيش مي‌آد، دقيقاً همين؛ برات پيش ‌مي‌آد؛ که ديگه با آدم آهني‌هاي پوست‌پوشيده‌ي اطرافت تفاوت کني، اون موقع هست که هزينه‌اش به دنبال‌ش مي‌آد، ممکن بشنوي که بگن «ديوونه شده!» و اين سخت تو رو به خنده بندازه!
      اما از جنگ نوشتي!‌ مثل جنگ کسي که بعد از سي سال سيگار کشيدن مي‌خواست سيگار رو ترک کنه و هر بار دو ماه بعد از موفقيت‌ش دوباره خودش رو غرق در همان فضاي قبلي پيدا مي‌کرد. تا موقعي که بخواي بجنگي همينه! اونايي که رياضت مي‌کشن (هرچند کارشون برام قابل احترام‌ه!‌ اما به هيچ وجه توصيه نمي‌کنم!‌) در واقع دارن مي‌جنگن، با خودشون. مي‌بيني، تفاوت زيادي نيست بين گاندي و هيتلر!‌ (اينا تو رو ياد چي مي‌ندازه؟!‌)
      اما دنيا خيلي لطيف‌تر از اين‌ها بايد باشه! مگه نه اينکه اون رو کسي ساخته که لطيف‌ه!‌ بله، « و هو الطيف!». تا موقعي که بخواي بجنگي همينه!‌ بپذيريم خودمون رو!‌ با تمام بدي‌ها!‌ تمام بدي‌ها و تمام خوبي‌ها!‌ و مگه مي‌شه فرار کرد از اون‌چه ذهن‌مون به تجربه‌اش نياز داره؟ آره، مي‌شه، مي‌شه اون رو زير لايه‌ي پنهاني از خاطرات و فشار پنهان کرد، اما اين خاصيت ذهن‌ ماست که دوست داره همه‌ي اون چه رو که مي‌تونه تجربه کنه! تا بتونه براي موقعيت‌هاي بعدي تصميم بگيره! اين نياز به security نياز حياتي‌ه همه‌ي ماست و همون‌طور که قبلاً هم نوشته بودم بعيد مي‌دونم منشا تکاملي نداشته باشه: «اوني که بيشتر مراقب‌ه، بيش‌تر زنده مي‌مونه!‌ يعني اي خاک توي سر اون محافظ‌کار!‌ »
      ديدم خيلي‌ از اونايي که سيگار مي‌کشن رو وقتي که ميل به سيگار کشيدن درست تا لحظه‌اي ادامه پيدا مي‌کنه که اولين پک رو مي‌زنند و وقتي دهان‌شون پر از دود شد، ديگه چيزي از لذت‌ش رو درک نمي‌کنن، جز همون درک نکردن!‌ و به اين‌ه که مي‌گن براي فرار از مشکلات به سيگار پناه مي‌برند! کمک مي‌کنه که چند لحظه چيزي درک نکنن! يه فرار کاملاً انساني!‌( داشتم دنبال اسم جونوري چيزي مي‌گشتم تشبيه‌ش کنم به اون، ديدم توي هيچ حيواني نمي‌تونم مثل‌ش رو پيدا کنم، جز همين يکي!)
      کافي‌ه که شاهد خودمون باشيم! شاهد لذت بردن از هر پکي که زده مي‌شه!‌ هر خودخواهي که ارضا مي‌شه! هر مهر‌طلبي که بر آورده مي‌شه! شاهد خودمون باشيم وقتي که از دادن اسکناسي به اون آکاردئون‌زني که شبا مي‌آد الهه‌ي ناز مي‌زنه؛ شاد مي‌شيم. شاهد باشيم چطور وقتي دوست‌داشته مي‌شيم، ارضا مي‌شيم و وقتي دوست مي‌داريم .... .
      و وقتي که پذيرفتيم آن چرا که هستيم، هست، هستند و شاهد همه‌ي اون لحظه‌ها بوديم.... ،اون‌ موقع است که کم‌کم اتفاقاتي مي‌افته! مگر نه اينکه زيبايي ( کمال شايد بهتر بود بگم!) فطري‌ه!‌ نيازي به نگراني نيست. اين‌جا تنها نيستي، کسي هست که تو رو از خانواده‌ات خيلي بيشتر دوست داره، همون دردهايي هم که حادث مي‌شن چيزي نيستن جز چيزي شبيه به اين که: « مادري دست بچه‌اش رو مي‌گيره و از آتش دور مي‌کنه!‌ بچه دردش مي‌آد، شايد گريه هم بکنه! شايد افسرده بشه، بشينه گوشه‌ي خونه!‌ و فکر کنه که تنهاي تنهاست!» و اون از هر چيزي داناتر‌ه به تمام امور، اون دانايي‌ه محض‌ه!
      پس آسوده باش، مطمئن و «Dance me through the cartoons» راستي ديدي چطور کسي که خوب مي‌رقصه اصلاً به اين فکر نمي‌کنه که خوب برقصه!‌

By Armatil at 2/05/2006 02:58:00 PM  ||   link to this postˆ  || 



:نظرشما

__


Best viewed in 1024x786
This page is powered by Blogger. Isn't yours?

وبلاگ‌هايي که می‌‌بینم، یک نگاهی بیندازید



آرماتيل را به ليست خود اضافه کنيد.
[+]footer

All rights reserved for Armatil.com © 2003~2006