[+]
براي من
سلام منِ عزيزم،
ميدونم که حالت خيلي خوبه،
ميدونم که ميدوني دارم ميفهمم که خوشبختترين موجود روي زمين هستم
زميني که حد نهايت خوشبختي در اون هيچ نقطهي پاياني نداره ( منطقش مشکل داره؟ ولي خب اينه ديگه، کاريش نميشه کرد.)
ميدونم که ديگه هيچ چيزي يا هيچ کسي باعث خوشبختتر شدن من نميشه، من در حد نهايت خوشبختي قرار دارم.
ميدونم که نميترسيم از اينکه يه روزي ديگه خوشبخت نباشيم.
ميدونم که به تنهايي، به تنهايي، بدون هيچ شرطي؛ خوشبخت هستم،
ميدونم که ديگه هيچچيزي براي خودم نميخوام
اينطوري ميشه که اگه «خودت» گسترده نشده باشه، ميشيني يه گوشه و ديگه هيچ کاري نميکني
اما الان ميدونم که بايد عجله کنم، زمان داره به سرعت ميگذره، زمان براي خوشبخت کردن ديگران،
ديگه هيچ چيزي نميخوام، من بدون همه چيز، حد نهايت خوشبختي هستم و تنها کاري که بايد انجام بدم چشاندن اين طعم خوشبختي به ديگرانه، هوراااااا بکشيد!
اينطوري ميشه که طعم همه چيز عوض ميشه، ميشه رنگ خورشيد.
---
اينجا کوچهي خلوتيه، از اون بزرگراههاي شلوغ نيست که هر کسي پشت چراغ موند از بيحوصلهگي سري به در-و-ديوارش بزنه، از اون بوتيکهايي نيست که براي خاطر ديدهشدن نشه بعضي چيزها رو آويزون کرد براي اينکه مردم لذت ببرن، اينجا اينجاست. اينجا به هيچ چيزي نياز ندارد،
اينجا اينجاست؛ ساده، بيهيچ چيزي، حتي عنوان!
فقط براي لذت بردن بياييد اينجا. شايد بعضي موقعها بغضي (اينطوري درسته انگار!) هم صدا رو عوض کنه، اما فقط براي لذت بردن بياييد اينجا، اينجا کسي غمگين نيست، ناراحتي هست، غصه هست، درد هست، اما فقط براي لذت بردن بياييد اينجا. چشمان خود را ببنديد اگر ميخواهيد اينجا بمانيد.