وقتي شب باشه، وقتي يه چيزي که اگه باشه خيلي فرق داره با موقعي که نباشه، نباشه؛
ميشه نصف شب باشه، و صداي اين ضلمضيمبويي رو اون قدر زياد کرد که ديگه نه صداي مخ خودمو بشنوم، نه صداي جريان خون تو رگهاي پسِ سرم، و نه هيچ چيز ديگهاي.
خوبه يهچيزي دارم که خودمو باهاش تا صبح مشغول کنم، پروژه داشتن چيز خوبيه،فقط همين، فقط يه چيز!
دنياي عجيبيه! يه جايي گيرت ميندازه که تصورشم نميکردم.
فداي سرت.