[+]
وايت مجيک
-در دنياي شمارهي x321 ميشه با يک سري قوانين به اسم x321-aيکه اکثر آدمها پذيرفتند زندگي کرد، حتي ميشه زندگي خوبي هم داشت( اما مطمئن نيستم از اينکه بشه بهترين زندگي رو داشت، اما مگه اصلاً اين مهمه؟)، و وقتي ميبيني که ميشه در اين دنياي x321 با قوانين ديگهاي هم مثل x321-w زندگي کرد، اون وقت يک ويري ميافته تو تنت که بري ببيني زندگي کردن با اين قوانين چطوره و اين اول بدبختيه. البته اين بدبختي با اون بدبختي که بعضيا بدبخت ميشن فرق داره، اينجا کسي بدبخت نميشه، همهي بدبختها خوشحالن، حتي از همهي خوشبختهاي اون x321-a هم خوشحالترن. اون لبخندِ محو، خنديدن به رنجها و در نهايتِ ناباوري، رسيدن.
ميشه خيلي راحت سر رو انداخت پايين و راه معمولي رو رفت، اما وقتي ميدوني که راه ديگهاي هم هست، ميشه به اون راه فکر نکرد؟ آره ميشه، ميشه اصلاً کاري به کارش نداشت، اما وقتي تو اين يکي راه يه سنگ قلمبه پيداش ميشه که همهي x321-aي ها يا پشتش ميايستن يا اصلاً نميبيننش، نميشه به فاصله گرفتن از سطح زمين به اندازهي شصت زرع و عبور فکر نکرد.
اصلاً انگار خاصيت ديده شدن اون x321-wه که بعضي سنگ قلمبهها پيداشون ميشه و کسي که از x321-w سر در مياره اين براش اصلاًچيز عجيبي نيست.
-از اين واينبرگ خوشم مياد. يکي ديگه رو هم پيدا کردم که اونم همچين يهذره زيادي قاطي داره. الان دارم ميرم کتابش رو بگيرم. چند روز پيش وقتي داشتم چرخ ميزدم واسهي خودم تو کتابخونه، کتابش رو ديدم، از اون کتابهاييه که يه جلد از کاغذ روغني رو جلد اصلي داره و اونجايي کهکتاب باز ميشه و جلد کاغذي تا خورده اومده داخل جلدِ اصلي، تو همون يه ذره جا، کلي چيز نوشته بود. همون چيزي که خوشم اومد ازش.
-آهان داشت يادم ميرفت:دوستت دارم و ميبوسمت.