[+]
eyes-width-demolished
1
- همگی چشمامونو از کاسه در آوردیم، این قانون ورود به شهر آور-نیو-پلنت-ارت بود. برای آخرین بار بغلش کردم، نوک انگشتام که زیر موهاش بود احساس خیسی کردم، وقتی میترسید بد جوری عرق میکرد.
- هر کدوممون رو فرستادند داخل خونهی خودمون.
- درِ خونهها یه صفحهی سفید بود با نقشونگاری روش و یک صفحهی مستطیلی پر از نقطه.
- هر وقت که از خیالبافی (که بخاطر همونا غذاهای نفتیم رو میدند که بخورم.) راحت میشم، دستم رو میگیرم به نردهی سفید کنار دیوار و راه میافتم تو شهر. وقتی به طرح آشنایی میرسم سوندم رو در میارم و میکشم روی اون صفحهی مستطیلی.
- قبل از خواب یک تیکه از گوش یا بازو یا هر جای دیگهای که بشه میکَنم و میگذارم داخل دستگاهی که به همون در وصله. این باعث میشه بعضی از نقطههای اون صفحهای که به درم وصله عوض بشن.
-
2
درسته، دنیای ما الان باید خیلی بهتر از اینها میبود، اما یک مسالهی مهمی هم وجود داره و اون اینه که به صورت انتخابی سعی میکنیم فراموش کنیم. و حتی در مورد اینکه چه دستهای از موضوعات رو فراموش کنیم هم نمیتونیم درست تصمیم بگیرم. خیلی ساده است که هیچ تصمیمی درست نیست. حتی هیچ هم خیلی ساده هست.
3
معمولاً میدیدمش. نمیدونم چرا اما اغلب ازش شکایت داشت. منم سعی میکردم به هم نزدیکترشون کنم. اما نشد. شاید احساس میکرد که هنوز چیزی از معجزههام مونده باشه.
دیروز شنیدم که دستوپاشو بستن و بردنش بیمارستان.
دوست دارم سوندش رو قرض بگیرم، اما از اینکه برم عیادتش میترسم.
4
هیچ دقت کرده بودی که بچه گربهها موقع «عصر» چه خوب «خ» رو تلفظ میکنن؟ مخصوصاً اگه چیزی باعث شده باشه که تصمیم به حمله بگیرن.