[+]
پردهی آخر
"You had me, not totally but a great part of me, don't think of it anymore...."
پردهی آخر
فضا اکنده از بوی لعنتی کنترل است، نورها اکثراً سرد و کممایه.
(1)همه چیز رو خراب کردم. الان اون یکی شخصیتم اومده بالا داره داد میزنه، یادته؟ گفته بودم که...
2 با حالتی گرفته از تصور اینکه شاید شخصیت مقابلش از کاری که کرده آشفته شود در قرنطینه و جوابش منفی شود، اندکی سکوت میکند.
(2) خب حالا که خراب کردی، پس برو دیگه. منتظر چی هستی.
(1)نه.
(2) نه نداره. برو دیگه اگه خراب کردی.
(1)نه.
....
(1) باشه، خدافظ
(2) پوف....ف... (مشتش را میبندد و محکم میکوبد روی دیوار. مدتی به همین حال صبر میکند. انگشتانش را به قاعده باز میکند. کف دستش را میبیند. دو تا خط هستند که ....، به حرفهای خانوم فالگیر فکر میکند. انگار دچار فراموشی شده. یک لحظه مثل دیوانهها اخم میکند و...)
(2) خدافظ.
( غرور دیوانهوار 2 بزودی بر روی ابروهایش منجمد میشود. این را از روی نگاهی که دارد روی زمین میکشد میشود فهمید،خیلی زود متوجه اشتباهی که کرده میشود. اما دیگر ... ).
پشت پرده.
2 پاهایش را از جلوی سن آویزان کرده و به تمام شدن نمایش فکر میکند،
....( ادامه دارد!)