[+]
ثبت الاحوال
دیشب یلدا بود. دوستان یادآوری کردند که همین امشب وقتشه که جوجههامونو بشماریم، خب کار سختی نبود برای کسی که شمردن بلد نیست. دوستان اینجا بودند. البته قرار نبود که باشند. ولی بعد که خوب فکر کردم دیدم اگر باشند نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوب است. کمی دیر اما زودتر از ساعت ده همه آمده بودند. همه که میگم یعنی سه نفر از همدورهایهای دانشگاه؛ بچههای سیگما-آلفا-امگا و البته نه همهگی.
میتونم بگم که خوشگذشت، جدای از نگرانیهای بیموردی که بعضی موقعها باعث میشه غیبم بزنه. راستی یک مسالهی مهم که کشف کردم: اگه شام قراره خیلی چرب باشه و به اندازهی کافی، لزومی نداره که برای بعد از شام تدارک زیادی ببینید، چون به احتمال زیاد خورده نمیشه، البته اگه مهموناتون تصمیم نگرفته باشن که خودشونو خفه کنند.
امروز روز اول قرنطینه بود و الان که دارم اینرو مینویسم، هنوز نمیدونم که چه اتفاقاتی در اولین روز قرنطینه افتاده. فعلاً فقط میشه امیدوار بود که خوب شروع شده باشه.
خب استخر هم رفتم؛ خیلی زورکی، به زور پاشدم و راه افتادم.
هر روز که میگذره بیشتر میترسم از شروع کاری که نتونم تمومش کنم. پس کجا رفته اون جسارتی که همیشه از بودنش مطمئن بودم، انگار الکیالکی دارم پیرمرد میشم.
همین دیگه، لزومی که نداره آدم همه چیز رو لو بده!