ازش خواستم تا با من بیادش، سرماخورگیش بدتر شد. برگرشتیم، کلی عذاب وجدان گرفتم.
شلغم، پرتقال، گرما
Green Mile
تازه خوابش برده و الان اینجام.
یک لکهی قهوهای از جیبم زده بیرون، آدم یا باید خواب باشه یا دهنش پر باشه که از همچین شکلاتی بگذره.
اگه حالت خوب بود، به خاطر اتفاقی که دلم میخواد تقصیرشو بندازم گردنت میکوبیدم تو دماغت.