[+]
فتوتراپیسم منفی
1- وقتی رفت، چراغ همه خاموش شده بود، هیچ کلهی زردی روشن نیست، حتی اون
همسابهی اونوری که سر کلکل باهاش سه روز چراغ اتاقمو خاموش نکردم هم دیگه
رفته بخوابه. صدای یک زنگ کوچیک و : "من تو رو نمیفهمم، تو منو، دنیاهامون یکی
نیست، سازگار هم نیست، ببخش منو، این مدت نخواسته ناراحتات کردم،واقعاً میگم،
بای."
2- " راستش رو بگو، تو تا حالا هیچ جوری دستات به نامحرم نخورده؟!" و دستش رو از
تو دستات کشید بیرون.
چهارشنبهی لعنتی...
3- " هر کسی یه مرضی داشت، یکی فقط میخواست نگاه کنه، یکی فقط دوست داشت دماغ
رو گاز بزنه. اما اون فقط دوست داشت ببینه بیشترین محیط رون پاهای دوستاش چقدره،
اصلاً دوستاش رو با اندازهی محیط رونهاشون میشناخت، بیشتر از همه 104 رو دست
داشت که وقتی خواسته بود اندازهاش رو بگیره، 104 بیهوا گردنش رو گاز گرفته بود و
دو روز همون طور خونریزی داشت. چقدر وقتی مثل سرخپوستا رو صورت همدیگه با خطهای
قرمز نقاشی میکردند، خندیده بودند."
5 و 21 دقیقه.