[+]
هوایی گرم و نگاهی خیره....
با هم قدم میزدیم یا بهنظر میاومد که داریم قدم میزنیم. کمکم رسیدیم.
تقریباً کسی اونجا نبود، فقط من بودم
و اون!
هوا خیلی گرم بود، لبام حسابی خشک شده بود اما لبای اون همچنان داشت برق میزد.
کمکاش کردم تا بتونه پایین بره
آروم رفت و دراز کشید زیر اون آفتاب سوزان...
با چشمان باز که خیره مونده بودن
به من و من که به کپهی خاک فکر میکردم
....
کار سختی بود زیر اون آفتاب سوزان....
کمکم دیگه صورتاش روهم پوشاندند مشتهای خاک
اما لباش همچنان داشت برق میزد
و نگاه خیرهی اون ....
و دست در میان اوهایی،
آرام دستام را بیرون کشیدم از میانشان...
و مشتی دیگر
و مشتی دیگر
و ....
وقتی از گورستان بیرون ميآمدم هوا همچنان گرم بود و لبانام خشکیده، اما برق میزدند...